پرسه می زد دلتنگی

پرسه می زد دلتنگی
میان بغض و اشک،
شبی که باران را دزدیده بود،
یـادت....


اعظم حسنی

خیالش را قاب می گرفت،

خیالش را قاب می گرفت،
تنهایی،
تا چشمانی که حریص بارانند،
سیراب کند...


اعظم حسنی

می خندد بر درد های وصله زده ام،

می خندد بر درد های وصله زده ام،
قاصدکانِ
رها در آسمانِ،
خیالم....


اعظم حسنی

حلاجی می کرد خیالم را

حلاجی می کرد خیالم را
حسرت،
انگار نمی دانست که در بند
فراموشی،
اسیرم...


اعظم حسنی

در سکوت رفتنت,

در سکوت رفتنت,
خواب را مشت مشت,
آب می کنم
می دهم برچشم سیلاب برده ام,
نیمه شب های هیاهو خورده ام
خانه ام, نور می تابد خیالت
خواب را بیداری ام,
دق می دهد با اشک خشک,
رفتنت,
عادت نشد,
در فراق شب زده,
تکرار شد......

اعظم حسنی

بال چیدند، به قفس خو دارم

بال چیدند، به قفس خو دارم
به شلوغی تنها شده ام
کنج ویرانه ی آبادی ها
خفته ای بیدارم،
گر چه این شهر پُر از تاریکی ست
لیکن
من به نور تابیده به ماه،
دل دادم،
گر چه در بند قفس
کرد مرا محنت شب،
من چنان مرغک آزاد
رهایم رها،
نتوان خاک کنی
ققنوس را
که من از خاکستر ققنوس،
ققنوسی دگرم...


اعظم حسنی

درد می کند نفس های بی تو،

درد می کند
نفس های بی تو،
تزریق می کنم
سکوت را
بر چشم براهی ثانیه هایم،
پشت پلک گم در غبارم
محو می کند اشک را
خیال وخاطره ی نگاهت،
به استخوان رسیده
زخم کهنه شده
دلتنگی هایت،
درد می کند
نفس های بی تو،...


اعظم حسنی

خبرت هست که منم نیست دگر,

خبرت هست که منم نیست دگر,
میل شکفتن بی تو؛
که به تنهایی یک شعر
دچارم هر شب,
و سکوتی
که مرا
قفسی شد پُر از آزادی...

اعظم حسنی

قلب هزار تکه را

قلب هزار تکه را
به نم اشک دیدارت
وصله می زنم, بی شک
هر چند که این خیال وصله زده,
می بری از یاد...


اعظم حسنی

تازیانه می زند روزگار

تازیانه می زند روزگار
جوانه ی نهال آزروهایم
دیری ست که جویبار خاطره,
حسرت رویش هر جوانه را,
به اشکی روان,
غرق می کند در کوی اندوه,
کاش پشت دریچه های بسته ی خیال
باز جوانه ها سبز شوند

من در انتظار رویش دوباره ی زردی ها
به بدرقه رفته ام خیالت را....

اعظم حسنی