پرنده ی نیمه جان تن می‌ دهد

پرنده ی نیمه جان
تن می‌ دهد
به گرمی جان بخش برف
در خواب خیس زمستان
که به یک اندازه سرشار است
از مرمر مرگ و سرسر زندگی

کدام آواز
ستمکار تر از خاطره هاست؟
بیا دست به دامانش شویم
تا از حنجره ی خشک خاک بروید
و به ریشخند این همه عشق
پایان دهد.


فریبا نوری

سردِ سردم

سردِ سردم
تک درختی در غبارم
من گلم،عطر اقاقی
هم صدای روزگارم
ننگم آید نشکفم
اشک تلخِ هر جوانم
ساده ام رنگ سپیدی
حسرتی نامنتهایم
کفرهای عهد و ایمان
میکند هر دم صدایم
مردمان افتاده بر خاک
هر نگاه بر آسمانم
میرود آرام،آرام
روی ماهم،روی آبم
اصل درد و رنج اینجاست
من نگاهی روی خاکم

ترانه حقیقی

در فصل بهاران همه جا رنگ به رنگ است

در فصل بهاران همه جا رنگ به رنگ است
عید است و تمام‌لحظه ها سبز و قشنگ است
با هل هله در تنگ چنین ماهی من گفت
این نام پدر جد من است سال نهنگ است


مهدی حاجیان پناه

لبخندِ تو شیرینیِ دنیایِ من است

لبخندِ تو شیرینیِ دنیایِ من است

چشمان تو هر لحظه در اغوای من است

تقدیر خدایی که تو را هدیه نمود


او خالق این عشق و غوغای من است

سمیه مؤیدی

گفتم همیشه پیش تو باشم ولی نشد

گفتم همیشه پیش تو باشم ولی نشد
در گوشه ای به قلب تو جا شم ولی نشد

رفتم که بعد از اینهمه غم، در کنار تو
از گیرودار غصه رها شم ولی نشد

گفثی که میرسی و مرا مژده ای می دهی
تا بی خیال چون و چرا شم ولی نشد

افتاده ام اگرچه که از پا به گوش خود
گفتم دوباره دست به عصاشم ولی نشد

میشد دوباره حال و هواپی عوض کنم
بلکه مقیم شهر شما شم ولی نشد

درد مرا که نزد طبیب تو گفته اند
میشد دوباره دار و و دوا شم ولی نشد

من جرعه نوش عشق تو هستم که سالها
می شد بدون درد و بلا شم ولی نشد

علی معصومی

هَمیشه عشقِ اوّل بی بَدیل است

هَمیشه عشقِ اوّل بی بَدیل است
چِرا که عشقِ عاشِق بی دَلیل است

نَجو هَرگز تو آن دَر نزدِ نا کِس
که نا کِس دَر بیانِ آن بَخیل است

رضا پناهی

چه عاشقانه بود پاییز

چه عاشقانه بود پاییز
در انتهای ان کوچه بن بست
وقتی که واژه ی دوستت دارم را
با لب های سرخ اناری
عاشقانه فریاد
میزدی


محمد شاه حسینی

کبوترم که به ویرانه آشیان دارم

کبوترم که به ویرانه آشیان دارم
نه یار و همدم و عشقی نه همزبان دارم

شکسته بالم و خونین پر و اسیر قفس
دلی شکسته در این جسم نیمه جان دارم

نمانده بال پریدن مرا دریغ اما
خوشم که پنجره ای رو به آسمان دارم


دوباره مست شدم در هوای ابر کبود
گر چه پیرم و اما دلی جوان دارم

به پشت میله بهاران رسید و کنج قفس
به پای سوخته زنجیری از خزان دارم

دو چشم خسته ام آتشفشان خاموشند
مذاب اشک ز بعضی گران ،نهان دارم

نه مرهمی رسد از راه نه فرشته ی مرگ
هماییم ،که به ویرانه آشیان دارم


کبری اسدی نیازی