کبوترم که به ویرانه آشیان دارم

کبوترم که به ویرانه آشیان دارم
نه یار و همدم و عشقی نه همزبان دارم

شکسته بالم و خونین پر و اسیر قفس
دلی شکسته در این جسم نیمه جان دارم

نمانده بال پریدن مرا دریغ اما
خوشم که پنجره ای رو به آسمان دارم


دوباره مست شدم در هوای ابر کبود
گر چه پیرم و اما دلی جوان دارم

به پشت میله بهاران رسید و کنج قفس
به پای سوخته زنجیری از خزان دارم

دو چشم خسته ام آتشفشان خاموشند
مذاب اشک ز بعضی گران ،نهان دارم

نه مرهمی رسد از راه نه فرشته ی مرگ
هماییم ،که به ویرانه آشیان دارم


کبری اسدی نیازی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.