لبخندِ تو شیرینیِ دنیایِ من است

لبخندِ تو شیرینیِ دنیایِ من است

چشمان تو هر لحظه در اغوای من است

تقدیر خدایی که تو را هدیه نمود


او خالق این عشق و غوغای من است

سمیه مؤیدی

واژه در وصفت نمی گنجد چو غمخواری کنی

واژه در وصفت نمی گنجد چو غمخواری کنی
بر تن خود آتش اندازی پرستاری کنی

صبح تا شب پای درد و صحبت رنجورها
تا نیافتد، دست خود را حلقه بر یاری کنی

یاور غمدیدگان باشی و یار بی کسان
بر کویر خسته ی دلها تو دلداری کنی

خوب و بدها بشنوی و در میان حادثه
گر زمین خوردی ولی از او طرفداری کنی

زخم بیماران ببندی دردها تسکین دهی
زخم سرباز خودت را افسر زاری کنی

گفته ها و نکته ها و داستان ها بی شمار
از رمان دردهای ما خریداری کنی

واژه ها قاصر زبان الکن از این مصراعها
خوش مؤید وقت خود را صرفِ بیماری کنی

واژه در وصفت نمی گنجد چو غمخواری کنی
بر تن خود آتش اندازی پرستاری کنی


سمیه مؤیدی