همراه خود نسیم صبا می برد مرا

همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا ؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می برد مرا ...



"رهی معیری"

آنچه می بینم سرابی از خیال وُ، آب نیست

آنچه می بینم سرابی از خیال وُ، آب نیست
جامِ جانها خالی وُ، در آن شرابِ ناب نیست
دستها، خالی وُ خواهش ها خروشان و خشن
زندگی، جز طعمه ی تأثیرِ این تُنداب نیست
کار از اصلاحِ خُلق و خویِ مردم رفته است
در لب وُ دندان مگر، لفظِ لق وُ القاب نیست
چون فقیرِ فکر وُ فهمیم وُ اسیرِ فرضِ فیض
سیلِ بنیان کن فراوان از قضا میراب نیست
آن چنان؛ با دیوِ تاریکی، همه خو کرده ایم
کس به فکرِ رؤیتِ رویِ گل و مهتاب نیست
بال و پر ها هم شکسته، آسمان خالی زِ باز
سر مگر میدانِ رزمِ سَنجر وُ سَنجاب نیست
بی خیالی، تا به بیخِ استخوان ها رفته است
اشکِ تمساح وُ دعا هم چاره وُ اَسباب نیست
آرزویِ جوش وُ جهدی هم نمی جنبد به جان
خونِ تر در خمرهِ خوابانده درخوشاب نیست
جمله درصفِّ صحابی، جمع مان جهدِ جهاد
دستِ قدرت، در غمِ قیمومتِ اصحاب نیست
عشق ها خاموش وُعصیان ها به مرزِالتهاب
در لبِ لعبت زده جز رعشه ی ارعاب نیست
چو قلم بشکست و قدرت بی قضا، فتوای داد
عدلِ قاضی هم مگر دلشوره وُ ارهاب نیست
آن چه می بینم در این طوفانِ تردید و تضاد
جز تقلّایی تهی، در وَرطه ی گرداب نیست
کاش می شد، با امید از نو وضویی تازه کرد
چاوشی می گفت بر خیزید وقتِ خواب نیست


امیر ابراهیم مقصودی فرد

در دفتر دلم

در دفتر
دلم
افراد
به ترتیب
وفا
تنظیم شده اند
نه
الفبا
که یا نام
غریبه ای
اول است
و
الف
نام خویشی
آخر.


پرشنگ بابایی

حرف دارم می شود در را به رویم وا کنی ؟

حرف دارم می شود در را به رویم وا کنی ؟
لحظه ای من را در آغوش نگاهت جا کنی؟

آنچه را عاشق بگوید قصه ای ناگفتنی ست
با دلت بشنو بخواه این راز را پیدا کنی

قطره باشی می توانی بوسه ای بر گل زنی
رود باشی می توانی عشق با دریا کنی

آسمان از روی ماهت ابرها را پس بزن
تا دمی بیداری اَم را غرق در رویا کنی

فصل پاییزم ،زمستان گفت جورم را بکش
کاش می شد دست آدم برفی اَت را (ها) کنی

خانه ات آباد باید از شتربان بشنوم
آمدی مجنون خود را راهیِ صحرا کنی؟

بادبان ها لاشه ام را سمت ساحل می برند
ناخدا باید برایم مجلسی بر پا کنی

شمع هشیاری ندیدم در شبت سوسو زند
میچکم از شعله شاید با فروغم تا کنی


رو نگیر از من که از آیینه هم صادق ترم
خویش را در من ببین تا عشق را معنا کنی

عادل دانشی

همیشه در گریزم‌ من

همیشه در گریزم‌ من
گریز از عشق تو خالی
ولی به عشق تو اینجا
خوشم با خوش اقبالی

همان طور که فراق ما
یه الزام‌ بود و یه تقدیر
چه خوبه مطمئن هستم
نداریم هیچکدام تقصیر

پرنده می شدم ای کاش
واسه پرواز در آسمان تو
شکارت میشدم باز هم
به پرتاپ تیر از کمان تو

در این دنیای بی مهری
بدون عشق تو بیزارم
چقدر فریاد کشم در دَم
ترا من دوست می دارم

تو با عطر تنت بیدار
در آغوش منی هر شب
نمیذاری بسوزم من
میون آتش این تب

هنوزم بی تو شیرینه
تمام خواب و خاموشی
که با اسم تو پر میشم
پر از حس هم‌ آغوشی


عسل ناظمی

باور کن تو را پنهان خواهم کرد

باور کن

تو را پنهان خواهم کرد

در آنچه که نوشته‌ام

در نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویم

تو خواهی ماند

و کسی نه خواهد دید

و نه خواهد فهمید زیستن‌ات را در چشمانم...

-----------------------------------------------------------------
اُزدمیر_آصف

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند

یکی زندگی می کند یکی تحمل

انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند

یکی تاب می آورد

یکی می شکند

انسانها شبیه هم نمی شکنند

یکی از وسط دو نیم می شود

دیگری تکه تکه

تکه ها شبیه هم نیستند

تکه ای یک قرن عمر می کند

تکه ای

یک روز .

-----------------------------------------------
واقف صمد اغلو

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست
چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام

کمی خسته ام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفته ام
تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام


مضطربم.. فراموش کردن تو
علارغم اینکه میلیون ها بار
به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم
من را می ترساند

دیگر آمدن ات را به انتظار نمی کشم
حتی دیگر از خواسته ام
برای آمدنت گذشته ام
اینکه از حال و روزت باخبر باشم
دیگر برایم مهم نیست

بعضی وقت ها به یادت می افتم
با خود می گویم: به من چه؟
درد من برای من کافی ست

آیا به نبودنت عادت کرده ام؟
از خیال بودنت گذشته ام؟

مضطربم..
یا اگر
عاشق کسی دیگر شوم؟

باور کن آن روز
تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید

ازدمیر آصف