امروز هوای گفت و گو بود و نشد

امروز هوای گفت و گو بود و نشد
میل دل من بوسه بـه او بود و نشد

از کاسه ی صبر خود خجل ماندم تا
سرریز شد, بند به مو بود و نشد


نیلوفر_سلیمانی

بین ماه

بین ماه
و تو ؛
دو,
به شک مانده ام!
مانده ام......
نماز عید را ؛
برمصلیِ پیشانی ات اقامه کنم!

یا ...
بهشت دستانت

فاطمه شایگان

هر چه می نویسم

هر چه می نویسم

باز دست هایم

تشنۀ حرف زدن با توست

در نجوای گریه ای که هر قطره اش

دریائی را با خود حمل می کند

و تو را در دهانم می ریزد

و اینگونه من

در عاشقانه های رو به تو

شبانه روز می شوم

پرویز صادقی

نقش تو در نگاهم هر دم زند جوانه

نقش تو در نگاهم هر دم زند جوانه
بی حاجتش به آب و بی منتش به دانه

ارزان نمی‌فروشم جانی که گشته اکنون
از عشق تو لبالب وز مهر تو خزانه

دل برده‌‌ای اسیری اما خبر نداری
خوش‌تر شود اسیری با ضرب تازیانه

دانم که یار داری چون من هزار داری
اما بدان که در من تنها تویی یگانه

هر دم به یک زبانی می‌جویم از تو حالی
گه بغض مادرانه گه شوق کودکانه

مدحت دگر چه گویم حمد خدات گویم
چون با تو ام نموده هم عصر و هم زمانه

صد خطِ دیگر آید هر نقطه چون سرآید
انگار ته ندارد این شعر عاشقانه

احمد صفری

نامه را از کشو در می آورد

نامه را از کشو در می آورد
خواندنش بیشتر او را گرم خواهد کرد
یا سوزاندنش؟


گروس_عبدالملکیان

بستی به سر زلف سیه پای فرارم

بستی به سر زلف سیه پای فرارم
هر جا که روم باز سر از کوی تو آرم

سرگشته و حیرانم و آواره چو مجنون
از عشق تو در دشت جنون چون خس و خارم

در راه رسیدن به تو بس دام نهفته است
از شوق وصالت همه را هیچ شمارم


عقل و دل و دین برده ز من چشم خمارت
چون نرگس شهلای تو تا حشر خمارم

زان آتش عشقی که زدی بر دل و جانم
از پای به سر تا به ابد غرق شرارم

بر کش ز رخ شمس و قمر زلف پریشان
آن زلف کز او گشته سیه لیل و نهارم

چشمان سیه, زلف سیه, خال سیاهت
هر یک یک شان صد گره افکنده به کارم

از عاشق دل خسته خود سینه دریدی
دل کندی و بردی همه آرام و قرارم

ویرانه شد این سینه ی پرخون, ولی ای دوست
در این دل ویرانه تمنای تو دارم

کس بر در سائل نزند جز غم عشقت
جز خواب و خیالت که بود همدم و یارم


اکبر پورقنبری

با تو دنیای دیگری وجود ندارد

با تو

دنیای دیگری وجود ندارد

بی تو کجا باید رفت ؟!

جز تنهائی یک اشک

تبعیدیِ یک آه

آنجا که جز خیالت

هیچ کس مرا پیدا نمی کند


پرویز صادقی

دلم آتش زیر خاکستر است

دلم
آتش
زیر خاکستر است
به باران بگو
هرچه می خواهی ببار
این شعله
خاموش نمی شود


میتراپرنیان