خسته ام،

خسته ام،
آنقدر که باید
بهار و تابستان و پاییز و زمستان
را بجای من
بگذرانی
و بعد
شمع دیگری
بیاوری
فوت کنم...


نگین_رساء

ماه را؛

ماه را؛
من بر می‌دارم,
و تو,
سبدی ستاره بچین
در وعدگاه
به کارمان می‌آید!


لیلا طیبی

شب های بسیاری که تو را نمی‌بینم

شب های بسیاری که تو را نمی‌بینم
وشاید هم نه؛
خاطره حک میکند,
سایه ام بر پوست این دیوار...
به دلم مینشیند؛
تکثیر این نشاید های شیرین
جفت شش تصادفی حضورمان


ماریا _انصاری

چــه کنم درون ریشم چه کنم با این حکایت

چــه کنم درون ریشم چه کنم با این حکایت
شده ام اسیـر چشمت بـــه کجا برم شکایت

تو بــه جای بدسگالی نظری به میل دل کن
بـــــه گـدای چشمهــایت بنما کمی عنایت

بــه هــوای آشنایی بـــــه امیـــد دلربـایی
سرِ کـوی تـــــو بیایم صنما بـــــده رضایت


به طلوع بامدادان غم خواب شب به دوشم
تو بیا سپیده جانم! کـــه نیاز دل بـه غایت

سخـن از زبـان مـن گــــو بشوم غلام جانت
کـــــه امیدوار تو هستم و عشق بی نهایت

بــه خــدای مهـربـانی قسم ات دهم عزیزم
تــو بیا بـــــه مهرورزی نکنم دگـــر شکایت

مهرداد خردمند

به که گویم غم هجران تو ای شاه بتان

به که گویم غم هجران تو ای شاه بتان
که دگر می نتوانم کشم این بار گران

نه رهی مانده به پیشو و نه رهی مانده به پس
چه کنم با غم عشقت منِ بی نام نشان

چو برویت نظر افتاد مرا روز نخست
به نظر وصل تو سهل آمد و هجرت به گمان


خبرام نیست چه سان صید تو صیاد شدم
دل و دینم بربودی و ستاندی سر و جان

به یکی لحظه شدم کشته ی تیر نگه ات
نه به تن زخم خدنگی, نه به سر نیشِ سنان

به سِرِشکم نظری کن به دو چشمم گذری
بشنو از دل ویرانه ی من, آه و فغان

همه را یار تویی غیر من بی سر و پا
تو بگو با که بگویم غم این درد نهان

توئی آرامش روح و توئی آرامش جان
همه شب تا به سحر نام تو آرم به زبان


تو و گیسوی پریشان, من و احوال پریش
تو و انفاس بهاری من و یغمای خزان

تو و آن چاه زنخدان من و این حال نزار
تو و صد حیله از این دام رهایی نتوان

به کجا می بری ام ای بت شیرین حرکات
که به جز کوی تو ام نیست دگر جا و مکان

که گشاید گره از کار فروبسته ی ما
به جز از دست تو ای پادشه جان و جهان

عجبی نیست که سائل شده دیوانه ی تو
که نه وصفت به زبان گنجد و حسنت به بیان

اکبر پور قنبری

کاش تا برکه شبی ماه، قدم رنجه کند

کاش تا برکه شبی ماه، قدم رنجه کند
گاه چشمک بزند، گاه قدم رنجـــه ‌کند

راه را گم بکند کاش کسی سوی دلم
کاش یک آدم گمــــراه قدم رنجه کند

چشم هایم به در خانه گره خورده، مگر
بعد از آن دوری جانکاه قدم رنجه کنــد


حسرت و درد دو تا یار قدیمی هستنــد
"آخ"می‌خواست که با "آه"قدم رنجه کند

به دلِ پادشــــه مصر نشیند هرکس
که زمانی به دلِ چاه قدم رنجه کند

.............علی رفیعی وردنجانی

آسمان را باید بوسید!2/2

آسمان را باید بوسید!
در فراسوی ابرهای بی پناه
در بحبوحه ی دلتنگی های بی شمار
اینجا ‌یک آسمان
همیشه؛ بارانی ست..

زینب احمدی