خود را کنار آینه همراه کرده است

خود را کنار آینه همراه کرده است
در صورتش  نگاه  به اکراه  کرده است

دور و دراز قصه‌ی دلتنگی مرا
چون موی خود گرفته و کوتاه کرده است

مثل حلال ماه نو از غم تکیده است
تقدیر سختگیر, چه با ماه کرده است

یاد عزیز  برکه ی ارام  در شبی...
مهتاب را در آینه گمراه کرده است

یاد همان پلنگ غریبی که با غرور
این ماه را به خویش, هواخواه کرده است

آه از توان عشق, که این قلب  خسته‌ را
از لحظه‌ی شکستنش آگاه کرده است


فاطمه مقیم هنجنی

مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را

مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
کـــه این دیوانــه پرپر می‌کند یک روز گـــل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را


خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چـــه  آســــان  ننگ می‌خوانند  نیرنگ  زلیخــــا  را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چـــرا آشفته می‌خواهی خدایــا خاطر ما را

نمی‌دانم چـــه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی
فقــــط با پاسخت پیچیـده‌تر کــــردی معمــــا را


شعر از: فاضل نظری

چشم بگشا و ببین که در این باغ کسی نیست

چشم بگشا و ببین که در این باغ کسی نیست
هیچ مهمانی در این خانه پاک پدری نیست
صبح سر زده از روزنه بیماری شب
هیچ بانگ و نغمه‌ای در این حال و هوا نیست
دست تلخی زده نقشی به همه بوم و بر باغ
هیچ سرخی و سپیدی در نقش و نگار قلمش نیست
راه بگشا و بیا کز دست ظلام این زمانه
هیچ اندیشه نیکو به جز آن روی مهت در سر ما نیست


مهرداد درگاهی

من و تو در کوله هایمان

من و تو
در کوله هایمان
برای درمان زخم دلتنگی،
آغوش داشتیم
بوسه داشتیم
و
دوستت دارم !
اما در نهایت
بی رحمانه سکوت را انتخاب کردیم
"برای همیشه"...


#سحر_رستگار

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان..

مولانا

شعر من

شعر من

پرچم سفیدی ست

که دلم

به نشانهٔ تسلیم

برای چشم هایت

بالا برده است


پرویزصادقی

در این زمین و زمان روزه ام برای تو بود

در این زمین و زمان روزه ام برای تو بود
خدای من همه کارم برای رضای تو بود
شبانگاه به سراغم بیا تو ای مه رو
هلال روی تو دیدن برای من عید بود


امیرحسین جبارزاده

دوست داشتم... کسی جایی منتظرم باشد..

دوست داشتم...
کسی جایی منتظرم باشد..
سراغم را بگیرد زنگی بزند...
پیامی بفرستد چشم انتظارم باشد...
بعد وقتی که مرا دید، بغلم کند مرا ببوید...
به چشمانم نگاهی کند و عاشقانه ترین....
جمله ی دنیا را به من بگوید ...
چقدر دلم برایت ...
تنگ شده بود...
خوبی؟


مریم پورعظیمی
.