آنگاه که آفتاب

آنگاه که آفتاب
خودش را
در دل سخره های تاریک
بر تیغهء کوه فرو میبرد
پیچک ام گلی شگفته بود
پیچکی بالا رفته از درخت وجودم
دیدم...
آفتاب بی رحم
در میان شعله هایش
چگونه گلش را به آتش کشید
اماا
وعده سپردم
برای اووو
سیارهء خواهم ساخت
که دیگر...
آفتاب پشت نقاب نور
گلی پیچکی
را نسوزاند


فاطمه یوسفی

عیدتون مبارک

صبح نشاط دم زد ، فیض سحر مبارک
عیش صبوح مستان ، بر یکدگر مبارک
عید گشاد ابرو ، بربست رخت روزه
این را حضر خجسته ، آن را سفر مبارک

ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ

ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻛﻨﺪ
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩﺍﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩﺍﻡ
ﻧﻪ ! ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ "ﻋﺸﻖ "
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ" ﺯﻧﺪﮔﯽ " کند


محمود_دولت_آبادی

روز عید فطر,غم را میدهم بهر زکات

روز عید فطر,غم را میدهم بهر زکات
غم میان مسلک عشاق قوت غالب است

محمدمهدی ندری

من در خیالم که تو را میبافم !

من در خیالم که تو را میبافم !
تار و پود دلم میشکافد
گره میافتد به لبم
لال میشوم
باید بیایی با دست ,نه ,
با دندان بازش کنی !
شاعرانگی بس است
بیا ببوسمت !


نادر داوری

دل من در قفس یاد کسی زندانی است

دل من در قفس یاد کسی زندانی است
مقتل دل شده این بزم و نگو مهمانی است

چه فضاییست پلنگی شده مقتول غزال
عاشقی در ید معشوقه خود قربانی است

نتوانم دگر از خنده سرایم شعری
چه بگویم که هوای غزلم بارانی است


دیده ودل شده بیمار طبیبی ناشی
که رها کرد و گمانش تب بی درمانی است

سحر آمدنش ثانیه ای بود گذشت
شب یلدای فراقش شب بی پایانی است

رفتنش سرعت بادیست که بنیان کن و سرخ
تاابد حال وهوای غزلم طوفانی است

تیشه محکم تر و مجنون ترم و باز فراق
چه کنم حاصل این عشق و غزل ویرانی است


حسین مرادی

روزمبادا

عمـــــــری است لبخنـد‌هایِ لاغـرِ خــود را
در دل ذخــیره می‌کنــم ، باشد بـــرای روز مبـــادا
امّــا در صفحه‌های تقویم ، روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هــــــر چــــــــه باشــــــد ، روزی شبیــــهِ دیـــــــروز
روزی شبیهِ فـــردا ، روزی درست مثــلِ همیـن روزهــای ماست
امّــا کســــی چــــه می‌دانــد؟ شـایــد امـــروز نیز ، روزِ مبــادا باشد


قیصر امین پور

آنقدر دوستت دارم که

آنقدر دوستت دارم که
 یادم نمی آید از کجا شروع شد
داستان ما نه شروع دارد و نه پایان ..
تو یکهو پایت را
همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی
دیگر هم از من نپرس تا کی دوستم داری...
مگر میشود جلوی راه اقیانوس ها را بست؟
مگر میشود جلوی خورشید
 چیزی قرار داد که دیگر نتابد
برای دوست داشتن های من
هیچ پایانی وجود ندارد
 اگر تو نباشی و حتی اگر تو نخواهی
این نویسنده داستان خودش را مینویسد!

محسن_دعاوی