در من هزار جان است

در من هزار جان است
برای بوسیدن تو
بگذار از این زندان به‌در آیم
و وجب‌وجب از این جهان را
به جستجوی تو بمیرم

می‌دانم که جهان جهنمی
و تقدیرهای مسخره‌اش
حداقل در جان نهصدونودونهمی من
کم خواهند آورد
و من تو را
در ورای همه حماسه‌ها
در آغوش خواهم کشید

علیرضا غفاری حافظ

دست های دلم

دست های دلم
برایت شاد می نویسند
با چشم هائی
که در آسمان عشق
جای تمام ابرهای عقیم
تو را گریه می کنند
پرویز صادقی

انگار برگشته ام

انگار
برگشته ام
به روزهای جوانی ام
تا می بینم او را
دلم غنج می رود...!

فروغ_گودرزی

فاجعه یعنی

فاجعه یعنی
فاتِحانْ بر دلت
چنبره انداخته اند
و تو هنوز
شصتت آگاه نیست!

ای دل آگاه باش!
علامتِ شصت
همیشه
مصداقِ
رو به راه بودنِ امور نیست!!!


علی رضا عزتی

من سال‌ها راست گفته‌ام

من

سال‌ها راست گفته‌ام

به همه دنیا

بجز خودم

دلم می‌خواهد دروغ بگویم

به همه دنیا

بجز تو

(کتایون آموزگار)

شتاب کردی وآفتاب نیامد!

شتاب کردی وآفتاب نیامد!
گویی آسمان،
غرقِ سکوتی آلزایمری ست...
بر این غریبانه رفتن،
ازپشتِ هزاران فرسنگ،
از دورهانظاره کردن،
دریغا که نزدیک ترین سوگِ کلمه بود!
کیمیایی ،که درغربت
بدل به خاک شد...


روح_انگیز_هاشمی

معاصرِ لب های توبودم

معاصرِ لب های توبودم
بادهانی تبعیدی ازتو
واز تو
چه بگویم که قفلِ دهانم
دندان هایی کلیدشده است
ونمک
زیر زبانم از وحشت می لرزد
زخمِ زبان!
ودیگراینکه باز
سربسته می گویم گلویِ تیزِ اسماعیل منم
وچاقوی خستهِ ایمان
هر روز قربانی تازه ای در من می آورد
وآورده اند که
دهان به دهان می چرخد
حرف هایی از من
بی آنکه گفته باشم
چگونه با دهانِ تو
مسموم شدم!

بکتاش آبتین