بیا ذوب کن

بیا ذوب کن
در کف دست من
جرم نورانی عشق را…!


سهراب_سپهری

حاجت به خون‌بها نبود چون تو می‌کشی

حاجت به خون‌بها نبود چون تو می‌کشی
مقتول خنجر تو شدن خون‌بهای ماست

ما را به دست خویش بکش کان نوازشست
دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست

خواجوی_کرمانی

برف نشسته روی حباب چراغ

برف

 نشسته روی حباب چراغ

کلاغ

روی نیمکت سنگی

درختان انگار نیستند

رفته اند

از پارک جلوی خانه ی من

به زمستانی بی انتها

(شهاب مقربین)

از مجموعه کنار جاده ی بنفش کودکی ام را دیدم

درون چشمانت خواهم آرمید

درون چشمانت خواهم آرمید
چون میهنی که نزدیک و دور
دوستش می‌داشته‌ایم

محمد_مختاری

شهر از صدا پُر است...!

شهر از صدا پُر است...!
ولی از سخن
تهی...!!

نادرنادرپور

مرا محتاجِ رحم این و آن کردی

مرا محتاجِ رحم این و آن کردی
ملالی نیست!
تو هم محتاج خواهی شد
جهان دارِ مکافات است!

فاضل_نظری

من از ازدحام شعر

من از ازدحام شعر

زاده شده ام

شبیه احساس

مثل اشتیاق تو

مرا بخوان

برایم کف بزن

تا

دوباره زاده شوم.

(شیوا فرازمند)