هیچ کس را خبری نیست از این ویرانی

هیچ کس را خبری نیست از این ویرانی
من به کنج دلِ دلسوخته ام می بینم
رویشی می روید، همه از آبادی
همه آباد شود،
همه‌ی ویرانی!!!


اعظم حسنی

پشیمانم کن

پشیمانم کن
از خواب و خیالاتی که در بست
در طواف تو نبوده اند
پشیمانم کن
از تمام عطرهایی
که بوی گریبان تو را نمی داده اند
شبیه تو را
هیچ شهری و خیابانی به خود ندیده است
بیا و پشیمانم کن
از تماشای چهره هایی
که در ازدحام خیابان ها
اندکی شباهتی به تو داشته اند


عباس صفاری

برای هر زنی

برای هر زنی
باید
قلبی بزرگ
در اتاقی کوچک بتپد
بی تاب ، بی مرز ، بی هیچ هراسی...


نیکی فیروزکوهی

تو از کدام باغ آمدی ‏

تو از کدام باغ آمدی ‏
که عطر دلنشین تو ‏
هوای خانه‌ی دل مرا ‏
پُر از طراوت بهار می‌کند ‏
به واژه‌ی قدیم دلبری ‏
مگر تو معنی نوین و تازه داده‌ای ‏
که اینچنین اسیر می‌کند نگاه تو مرا
تو شهرزاد تازه در کدام قصه بوده‌ای ‏
که تازه رُخ نموده‌ای ‏
دلم مجال تَرک دیدن نگاه تو نمی‌دهد ‏
تو قاب دائم مقابل دو چشم من شدی
تو شهرزاد تازه ‏
بی بدیل عشق من شدی
و راوی حکایت کهن شدی ‏

رحیم سینایی

دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است
چه کرده‌ای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکس‌های خودم خیره‌ام، کدام منم؟
زمانه، خاطره‌های مرا کجا برده است

فاضل نظری

در من هزار شمس دمیده ای،

در من هزار شمس دمیده ای،
هزار ملکِ گرسنه ی عشق،
عارفانی پاکیزه،
هر لحظه در حال سجود،
سجودِ چشمانت،،
قامتت،
صدایت،
مولانایی به غایت دور از گناه شده ام
که تنها گناهش،سجده
بر وجود اهورایی توست،


فاطمه مصطفایی

آغاز شاعری ام

آغاز شاعری ام
به یقین رقص زلفان تو بود در باد
آن‌گاه که زمانِ محصور در بند ابدیت
از حرکت می ایستد و
صفر میشود
موج گیسوانت در باد میشکند
آوار میشود بر ساحل شانه هایت
گل سر نارنجی ات
در دستان لرزان باد
به سان پرنده ای مهاجر
جا مانده از پاییز و بارانش
خیس ‌و بی قرار
میلرزد
و
می رقصد
و دلربایی میکند
در بافته ی موهایت
گویی
فصلی نو در راه است
تو میخندی و ازل شاعریست
تو میخندی و ازل دیوانگیست
و من‌
مسحور و در بند و مبهوت
غرق میشوم
در ابدیت این شاعری و دیوانگی
در تافته ی موهایت


یاشار اربابی