همیشه یک نفر

همیشه یک نفر
پشتِ شلوغی های خیالت هست،
که مدام دوستت دارد
که مدام دلتنگِ توست
و تو،
مدام بی ‌خبری

چه کار می‌شود کرد دوست داشتنت

چه کار می‌شود کرد
دوست داشتنت
عین سردرد به جانم افتاده
دوایش دست من نیست
آغوش بی انتهای تو می‌باشد


عبدالله_احتشامی

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی
یا این رهِ دور را رسیدن بودی
کاش از پسِ صدهزارسال از دلِ خاک
چون سبزه امیدِ بردمیدن بودی


خیام

دارد تمام می شود ؛

دارد تمام می شود ؛
اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد ،
ماه بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت
ما می مانیم و خیابان هایی ؛
که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری، تنگ می شود ،
برای نازدانه ی دل نازک فصل ها ،
که صدای هق هق شبانه اش ؛
توی گوش کوچه های شهر ،
تا همیشه خواهد ماند ...
اردیبهشت تمام می شود ،
و این خیابان ها ؛
تا رسیدنِ پاییز ،
بغض گلوگیرشان را
با دو جرعه آفتاب ؛
قورت خواهند داد ...


نرگس_صرافیان_طوفان‌

نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم

‌‌نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است...

مهدی_اخوان_ثالث

رسیدنت را در چشمِ راه دیده ام

رسیدنت را
در چشمِ راه دیده ام
از بادها شنیده ام
آنقدر نزدیکی
که قفس ها پرواز میکنند
تبرها
شکوفه داده اند...

چیزی بگو حرفی بزن از فردا

چیزی بگو
حرفی بزن از فردا
اما نه آنقدر تلخ که دلم بلرزد
و نه آنقدر زیبا که باورم نشود . . .