امروز که نوبت جوانی من است

امروز که نوبت جوانی من است
می نوشم که از آنکه کامرانی من است

عیبم مکنید . گرچه تلخ است خوش است
تلخ است ، از آنکه زندگانی من است


خیام

زان کوزه می که نیست در وی ضرری

زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور به من ده دگری

زان پیش تر ای پسر که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری


خیام

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی
یا این رهِ دور را رسیدن بودی
کاش از پسِ صدهزارسال از دلِ خاک
چون سبزه امیدِ بردمیدن بودی


خیام

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را

می نوش بماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را


حکیم عمر خیام

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد


#خیام

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد....


” رباعیات خیام “

پیــــــری دیــدم به خانه خماری

پیــــــری دیــدم به خانه خماری
گفتـــم نکنی ز رفتــــــگان اخباری
گفتا می خــــور که همچو ما بسیاری
رفتنــــد و کسی باز نیامـــد باری
“خیام”

در هر دشتی که لاله زاری بوده است

در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالیست که بر رخ نگاری بوده است

خیام

چون در گذرم بباده شویید مرا

چون در گذرم بباده شویید مرا
تلقین زشراب و جام گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جویید مرا

خیام

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بندِ سر زلفِ نگاری بوده است!

این دسته که بر گردن او می بینی

دستی است که در گردن یاری بوده است!

 

"خیام"