زبانِ اوست ترکی گوی و ترکی نمی دانم ...

زبانِ اوست ترکی گوی و ترکی نمی دانم ...
چه خوش بودی،اگر بودی زبانش در دهان من

خود را فراموش کرده ام

خود را فراموش کرده ام
آیا مرا به یاد می آورید ؟
بر عشق تمرکز می کُنم
تا شب های محزون ؛
از میان بروند
آیا این حس شگفت انگیز نیست ؟

فاطیما_محبوب

می خواهم اولین کسی باشم که داری

می خواهم
اولین کسی باشم که داری
می خواهم
آخرین کسی باشم که داری
اصلا می خواهم
تنها کسی باشم که داری
می خواهم
از هر طرف که میروی به من برسی
هرچه می خواهی برای من باشد
می خواهم
چشمت جز من کسی را نبیند
گوشت جز من کسی را نشنود
می خواهم
خودخواه ترین عاشق باشم
وقتی که معشوق تو باشی
میخواهم
تنها کسی باشم که دوستت دارد
تنها کسی باشم که دوستش داری

لیلا مقربی

تنم به پیله‌ی تنهایی‌ام نمی‌گنجد ...

تنم
به پیله‌ی تنهایی‌ام
نمی‌گنجد ...

فروغ فرخزاد

ابتدای جهان بود

ابتدای جهان بود
تو را دیدم
سلام اختراع نشده بود
دست دادن اختراع نشده بود
نگاه لرزان اختراع نشده بود
در آغوش کشیدن
بوسیدن اختراع نشده بود
خواهش میکنم بمان اختراع نشده بود
ماندن اختراع نشده بود
میروم برمیگردم اختراع نشده بود
برگشتن اختراع نشده بود
هیچ اختراع نشده بود

تنهایی
تنهایی
تنهایی اولین چیزی بود که اختراع شد
تنهایی
تنهایی را من اختراع کردم

بابک زمانی

این چشم‌های من از چشم‌های شما

این چشم‌های من از چشم‌های شما
آخر چه سودی بردند؟
از باغ‌های مرده صداهای گریه باز می‌آمد
و بعد گریه فروکش کرد سردم شد
وقتی که پنجره را بستم، برگشتم
اما تلنگر انگشت مضطربی بر روی شیشه،
باز برم گرداند

از پشت شیشه، بیرون را نگاه کردم
دو مرد بودند که با شکلک
و اشاره دست می‌گفتند، پنجره را باز کن !
وقتی که باز کردم و دیدم جنازهٔ سنگینی را
بروی آستانه نهادند، رفتند، پنجره را بستم
حالا با این جنازه روزگار خوشی دارم
دیگر صدای گریه نمی‌آید از باغ‌ها
آخر جنازهٔ خودم است...

رضا براهنی