هرگز سهم هم نخواهیم شد
گرچه دوشادوش هم رهسپار میشویم
چونان ریلها
که هرگز به یکدیگر نمیرسند.
شیرکو بیکس
خاندان من از البسهی سیاه وحشت داشتند
بر طناب رخت ما همیشه البسهی سفید
آویخته بود
اما تو را هنگامی که با لباس سیاه به خانهی ما آمدی پذیرفتند
مادرم حتی به تو گیلاسهای سرخ تعارف کرد
گفته بودی: بگذار کبوتران بخرامند
گیلاسهای سرخ پیر شوند
اسبان سیاه در آفتاب پاییزی
سفید شوند
که خاندان من تو را بپذیرند
کبوتران سفید به خانهی ما آمدند
گیلاسهای سفید، پیر شدند
سفید شدند
اسبان سیاه سفید شدند
خاندان من یکی پس از دیگری مردند
در آستانهی در
چمدانهای فرسوده را که انبوه از
لباسهای سیاه بود
به من سپردی و
گفتی: من مسافرم
احمدرضا احمدی
مراقب حرفایی که می زنید
و می نویسید باشید،
کلمه ها گلوله های ناپیدایی هستند
که از جسم آدم رد می شوند
و در روح و فکر مخاطب نفوذ می کنند.!
دکتر شریعتی
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد..
فاضل نظری
ای خفته در نگاه تو جادو..! چه می کنی..؟
آشفته دل! گره زده گیسو..! چه می کنی..؟
امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت
تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی..؟
شب های دل گرفته که خوابت نمی برد
بی بوسه، بی نفس نفس او چه می کنی..؟
هی مانده در نگاه تو حسرت..! چه می کشی..؟
هی رفته از دل تو هیاهو..! چه می کنی..؟
بیهوده دشت های خدا را قرق نکن
حالا که رفته از دلت آهو،چه می کنی..؟
ای خفته در نگاه تو جادو..! چه می کنی..؟
آشفته دل..! گره زده گیسو..! چه می کنی..؟
امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت
تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی..؟
شب های دل گرفته که خوابت نمی برد
بی بوسه، بی نفس نفس او چه می کنی..؟
هی مانده در نگاه تو حسرت..! چه می کشی..؟
هی رفته از دل تو هیاهو..! چه می کنی..؟
بیهوده دشت های خدا را قرق نکن
حالا که رفته از دلت آهو،چه می کنیℳ؟
ناصر حامدی
می دانستم گریه چیست
خندیدن را
تو به من هدیه کردی...
شمس لنگرودی