در این زمانه بی های و هوی لال پرست

در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست

محمد علی بهمنی

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

رهی_معیری

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت
بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت
باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت...

سید مهدی موسوی

اندکی صبر ، سحر نزدیک است

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ ، بر آرم از دل
وای! این شب چقدر تاریک است ... ////

سهراب سپهری

که گفته عشق را باید، میان جمع حاشا کرد؟

تو را در جمع می بوسم، تو را در جمع می رقصم 
که گفته عشق را باید، میان جمع حاشا کرد؟
پس از یک عمر بی خوابی، در آغوش تو فهمیدم 
دوباره می شود جایی برای خواب پیدا کرد...

"صابر قدیمی"

تو هستی…

تو هستی…
در اتوبوس هایی که میروند
در قطار هایی که رفته اند
تو هستی…
من همیشه دیر می رسم به ایستگاه...
.
.
.
فاضل شهچراغ

از بهر خدا اگر خدا می ‌جویــــــی

از بهر خدا اگر خدا می ‌جویــــــی
می دان که خدا را به هوا می ‌جویــــــی
او را بطلب تا کـــــــــــــــــــه بیابـــــــــی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می ‌جویـــــــــــــــــــــی ...


شاه نعمت‌ الله ولی

گیرم که همه عیب و هجایـم گوینــد

گیرم که همه عیب و هجایـم گوینــد
از من چــه زدود
گـــیرم که همـــه راه ثنایــــم پوینـــد
بر من چــه فزود
آن شاخ شکوفه در چمن می خندد
بی منــت کــس
گلــــهای بهار از زمـــین می رویـــند
بی گفت و شنود
خلیل الله خلیلی

اگر توانسته باشم

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده است

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی

تنفر همانقدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست

برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آن سان که خود می خواهی زندگی کن
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین دوست انسان خواهی بود

من هر روز تغییر می کنم
و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می آموزم و تغییر می کنم
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ شته است
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری در اختیار دارم

“جبران خلیل جبران”