تو آن فصل را در چهره من می بینی
که پاییز برگها را به یغما برده
و جز چند برگ زرد
که در برابر سرما به خود می لرزند نمانده
بر شاخه هایی که پرندگان
چون گروه آواز خوان بر آن تا دیر گاه نغمه سر می دادند
تو غروب آن روز را در چهره ام می بینی
که خورشید سر بر بالین شب گذاشته
وجامه سیاه به تن کرده
تو در من فروغ آن آتش را می بینی
که به خاکستر جوانی نشسته
چون تخت مرگ که به ناچار باید بر آن آرامش گیرد
مرگ در بستری ، که از آن حیات گرفته بود
تو اینها را می بینی و التهاب اشتیاقت
به آن کسی که می دانی به زودی ترکت خواهد کرد
بیشتر خواهد شد

"شکسپیر"

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد


"نسرین بهجتی"

تو فصلِ سبزِ عمر منی !

تو فصلِ سبزِ عمر منی !
با تو
زمستان
شایعه ای بیش نیست
در گوشِ منِ درخت

حتا به وقت مرگ
ایستاده خواهم مُرد
اگر زمین زیر پایت
ریشه های باورم را در آغوش بگیرد‌

سیاوش_خاکسار

ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است

ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگـــر است...
امـــروز میخــوری غـــم فـــردا و همچنــــان
فــــردا بــــه خاطـــرت غم فردای دیگــر است
گـــر خلـــق را بـــود ســـر ســودای مـال و جاه
آزاده مــــرد را ســـر و ســـودای دیـگـــر اســت
دیشب دلــم بــه جلــوه مستـــانه ای ربــود
امشــب پـــی ربــــودن دلهـای دیگر است
غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است
رهی معیری

چون غنچهٔ گل قرابه‌پرداز شود

چون غنچهٔ گل قرابه‌پرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود



"حافظ"

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی
آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم
زانست که بی نعرهٔ مستانه نباشم

"وحشی بافقی"

حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو...

حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو...
هم می گشایی پای را، هم قفل و بستم میکنی
با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی
آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی
بگرفته ای جان مرا، کردی به زندانت مرا...
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی
دل را به زاری می بری، اندر خماری می بری
خوبم که آزردی مرا، آنگه تو مستم میکنی...

(مولانا)

حق بده اگر نباشی شعرهایم نیمه تمام بمانند

حق بده
اگر نباشی
شعرهایم نیمه تمام بمانند
مگراینکه به عقب برگردیم
تو از اول نیامده باشی ،
من شاعر نباشم!



((هانیه زند))

دوشادوش شانه هایت همراه میشوم

دوشادوش شانه هایت
همراه میشوم
تا انتهای هستی ،
تا
بی نهایتِ بودن...!!

بیتوته ی کوتاهیست ،
آرمیدن میان ِ بسترِ امنِ خیال...
که بی وهمِ بودنت
دستانم تهی ست ، برای لمس حضور
آنگاه که
ریسمانِ این عشق
به یک هیچ متصل میشود...


((سمیه نادی))