کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند

کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند
بوی عطرت بر دل و جان چه خدایی می کند

رد و پایت مانده جاری در مسیر ابرها
حال خوب فصل باران را گواهی می کند

رخ نما زیبای من درد هجران کاری است
دل نبیند روی ماهت فکر واهی می کند

مثل باران دل به دریا می زند گاهی ببین
طعم شیرین نگاهت را گدایی می کند

می نشیند چون پرستو بر بلندای درخت
شور ماندن شعر رفتن را نهایی می کند

برگ برگ هر درختی را به تمثال خیال
سبز و زیبا زرد و قرمز را فدایی می کند

خش خش هر برگ زیبا زیر پای عابران
در خزانی زرد و سرد است که جدایی می کند


اصغر بارانی زاده

باز هم ، پاییز از راه آمده

باز هم ، پاییز از راه آمده
پیچ پیچ باد خودخواه آمده

برگ برگ شاخه های پر غرور
سرنگون گردید و کوتاه آمده

فصل سرخ نار و هُرم آتش و
سوز سرماهای جانکاه آمده


قمری و سار و زغن در باغِ عور
بس ملول و سینه پر آه آمده

صفحه ی شطرنج دنیا باز شد
چون سپاه فیل بی شاه آمده

آخر شهنامه هرگز خوش نبود
رخش با رستم لبِ چاه آمده


حسین سلیمانی دلفارد