هر پاییز در جنگل قدم می‌زنم

هر پاییز در جنگل قدم می‌زنم

تا چهره‌ام را با باران بشویم،

برگی زرد

برگی سرخ

برگی شعله‌ور چون آتش،

از خودم می‌پرسم

به‌راستی این‌ها برگ‌اند یا اندیشه‌های درختان؟!

آیا جنگل هم اندوهگین می‌شود

و گریه می‌کند ؟

آیا جنگل هم خاطره‌ها را درک می‌کند

آیا درد می‌کشد

آیا ناله می‌کند؟!

آیا درختان گذشته‌شان را به‌خاطر می‌آورند؟!



((سعاد الصباح))

با چراغی در دست و

با چراغی در دست و
پت پت شعله ای هر چند نیمه جان
خوابم را روشن می کنم
و می بینم
چه پاییز ناتمامی در من هست!


فخرالدین احمدی سوادکوهی