از کتاب منظره ها با تو عکس می گیرند

چون من به جایی قد نخواهد داد عقلش
هر کس که قلبش کار دستش داده باشد
پیچیدگی چیز قشنگی نیست اما
آدم که تا این حد نباید ساده باشد

"جواد منفرد"
از کتاب منظره ها با تو عکس می گیرند

در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست

در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست
پریشان کسی هستم که درگیر پریشانی ست

تویی آن که رسیدن به وصالش یعنی آزادی
برای هرکه چون من در خودش یک عمر زندانی ست

همیشه تازه ای و دیدنت یک اتفاق بکر
شبیه رویت مهتاب در شبهای بارانی ست

مداوا می شوم وقتی که می خندی و می خندم
منی که راه رفع دردهایم خنده درمانی ست

بیا در دست من ها کن که هوهوی دم گرمت
وزیدن های باد گرم در عصری زمستانی ست

بیا و بی خیال منطقی بودن شو ایندفعه
که عشق و عاشقی همواره کاری غیر عقلانی ست

بی تو چون هر قهرمان پر غرور دیگری

بی تو چون هر قهرمان پر غرور دیگری
قصه‌ام شاید رقم می‌خورد جور دیگری

زندگی بعد از صباحی از نمک افتاده بود
تکیه می‌دادم چنان کوری به کور دیگری


عقده‌ام را در غیابت هیچکس خالی نکرد
پر نخواهد کرد جایت را حضور دیگری

خسته‌ام از این همه صغری و کبری چیدنت
من که هستم سخت محتاج حضور دیگری


بی‌گمان با این لقب هر چیز دیگر جعلی است
نیست غیر از چشم تو دریای نور دیگری

به آغوشم بیا تا عشقمان سنت شکن باشد

به آغوشم بیا تا عشقمان سنت شکن باشد
میان ما نمادِ صلح، جنگی تن به تن باشد

گذر از هفت خوان عشق بی شک غیر ممکن نیست
به شرط اینکه تهمینه کنار تهمتن باشد


بساز افسانه ای از ما که کار ما تمام وقت
نباید تکیه کردن بر اساطیر کهن باشد

بخند آری که چیزی غیر لبهای تو قادر نیست
به زیباییِ یک غنچه زمان وا شدن باشد

چه باید گفت غیر از این که تو باعث شدی یک عمر
به چشمم آخر مردانگی، یک شیرزن باشد

یقین دارم که حتی سایه ام از پای می افتد
اگر مانند تو در زندگی همپای من باشد

فقط در وصف تــــو یک چیـــــز بایـــد گفت : بسم الله

فقط در وصف تــــو یک چیـــــز بایـــد گفت : بسم الله
خودت هم خوب می دانی که«از ما بهتران» هستی!

میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است

میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است

شبیه تو کم و امثال من فراوان است

بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم

دوباره موی تو و حال من پریشان است

تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست

که نیم دیگران آن پشت ابر پنهان است

نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست

که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است

رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت

به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است

عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم

که نام دیگر من آفتابگردان است

تو رسیدے ڪه یڪے شاعِرے اش گل بڪند

تو رسیدے ڪه یڪے شاعِرے اش گل بڪند
چشمه اے خُشک از این معجزه قل قل بڪند

فوران ڪردن من هیچ، دماوند هم آه!
روبروی تو بعیـد اسـت تـَحمُل بڪند

باش در هـیئت آیینه و بـُگذار خدا
روزے از دیدن تصویر خودش هول بڪند


اخمهایت خفه ام مے ڪند، اے ڪاش یڪی
گـِرهِ بیـن دو اَبروے تو را شـُل بڪند

آبشارے ست نماد من افتاده ڪه عشق
عظمت مے دهدش، هرچه تَنزُل بڪند

خوبے، اندازه انبوه بـَدے هایِ زمـان
ڪه زمین در خودش احساس تعادل بڪند

شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش

شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش
سکه را این بار برگردان به روی دیگرش

دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش

گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سر تا سرش

حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است
اولش با روی خوش می آیی اما آخرش

قهر در اوج یکی بودن هم آری ممکن است
مثل روحی که نگنجد در وجود پیکرش

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

شبیه اسب درونم دوباره رم کرده

شبیه اسب درونم دوباره رم کرده

ببین نبودی و وحشت چه با دلم کرده


به لطف قوزم و مویی سپید بعد از تو

شدم چو شاخه ی خشکی که برف خم کرده


نپرس از تب و لرزم،نگو چه با من کرد

همان که زلزله با خانه های بم کرده


شب است و آینه جغدی کشیده است از من

دو چشم بهت زده،صورتی ورم کرده


تو نیمه ی من و من جسم جان به لب شده ام

که روح پر تب و تابش به او ستم کرده


بیا ببین که چه آشی برای من پخته

همان کسی که برای تو چای دم کرده


جواد منفرد

پیش بینی حاکی از یک اتفاق شوم بود

پیش بینی حاکی از یک اتفاق شوم بود 

آخر این داستان از اولش معلوم بود


کور بودن بهتر است، اصلا چطوری می شود 

با دو چشم سالم از دیدار تو محروم بود 


جواد منفرد