هر روز از روی گندم‌‌های برشته

هر روز
از روی گندم‌‌های برشته
پر می کشد تا نارون‌های غزل
پرنده‌ی صلح
با این که چاقوی شب
تا دسته فرو رفته در سینه‌ی پرچم
در فراسوی باقی‌مانده‌ی فرصت
لابلای موهای زنان پنهان کرده
نقشه‌‌ی یک تحول
یک دگرگونی را
با کلماتی که مدام اکسید می شوند
در گلوی خشک خیابان
آزادی را مطالبه می کند
ما باید مراقب دست‌هایی
که در جیب‌هایشان نیستند باشیم
زیر قرنیزهای دروغ
خاک بر دهان تاریخ نپاشند
باید کلمه‌ها را در خشاب بچینیم
و تا می توانیم شلیک کنیم
به هوای سرد
که با آمیزش افتابگردان و خورشید
دوباره از خاکستر بلند می شود وطن


مرضیه شهرزاد

از همان روز که تو آمدی و

از همان روز که تو آمدی و
خوب نگاهم کردی
خیره ماندم به زمین
چشم به راهم کردی


عماد ایرانی

چو غنچه فرو بسته ماندم ز درد

چو غنچه فرو بسته ماندم ز درد
در این بیشه پژمرد گلهای زرد
نبارید باران براین شوره زار
نه جوئی سرازیر در خاک و گرد
نه باغی دراین دشت دامن گشود
نه مرغی به آواز بر گُل غنود
نه روحی به پرواز در اوج شد
نه جسمی ز شادی چون موج شد


مصطفی مروج همدانی

برای اینکه نگیرد کسی نشانم را

برای اینکه نگیرد کسی نشانم را
نگو به خاطره ها قصه ی نهانم را

خزان نیامده با شاخه ها تبانی کن
بدست شعله بده باغ و آشیانم را

به لال بودن من اکتفا نکن هرگز
ببُر به تیغ ندامت سر زبانم را

من از قبیله دردم خودت که مبدانی
شنیده ای ره و آئین و داستانم را

اگر به سوز دلم شک نمی کنی گاهی
به گل بگیر همیشه در دهانم را

کنون که متهم اول توام ای عشق
بکش به تیر ملامت تمام جانم را

به یاد وعده فردای بی سرانجامت
غروب خسته بکش رنگ آسمانم را

علی معصومی

در وسعت ماورای مبهوت تنهایی من و دل ...

در وسعت ماورای مبهوت تنهایی من و دل ...
آوای حزین دلتنگی نرگس های بیقرار...
و نجوای محزون تکرار مکرر انتظار...
حریم حرمت سکوت شیشه ای ام می شکند...
از این حس تیره ی مُبهم عبث وار ،قلبم تکرار
دلدادگی اش را انکار می کند
عطر نرگس ، مهربانانه ،احساس روحم را می نوازد......
و من : با تمام جسارت ، شیدایی ام را از نرگس ، کتمان نمی کنم
لحظه ای، آوایی جانبخش در قاب خوب دیدن های قلبم متبلور می شود...
و چنان پیچکی راسخ ، تمام وسعت خیالم را تسخیر می کند...
افسون چشمان سحرانگیز نرگس ، انعکاس شیدایی ام را هویدا می کند
نرگس : با آن نگاه مسحورکننده و عطر دلارام مرا می خواند...
باز هم نرگس ، بیقرارانه دلم را با جاذبه ی ماورایی اش می رباید...
و مرا بیدل تر از بیدلی ها در طلوع نوازشگر
خورشید دلنواز مهر و دوستی ها به دریای
آبی آرام سپرد ...
و من شهود شیدایی قلبم را با چشمان جاری بارانی انتظارم ، آرام خواهم کرد...
گل نرگس من : انتظار را باور کن ...


نرگس آجدانی

آغوشم بگیر

آغوشم بگیر
ای عشق
فریاد بی انتها
ای آخرین مرگ
که نفس‌هایت
تابش خورشید را به چالش می کشد
با خیال سقوط در نهایت اوج

نشئگی تخدیر
قلبی با دره‌ی عمیق می خواهد
که افتاده باشی درونش
حالا بگو ...
چگونه با دست هایت
این راز را نگه می داری


مرضیه شهرزاد

وای عشق تنهائیم را فاش کرد

وای عشق تنهائیم را فاش کرد
عقل اما بر دلم پرخاش کرد

هیچ بیگانه به قلبم ، ره نداشت
هیچکس در باغ قلبم ، گل نکاشت

سالها خفتم درآغوش خودم
حرفها گفتم خودِ من با خودم

دستهایم صورتم را ناز کرد
اشک راه نفسم را باز کرد

کاش بردل قفلی و زنجیر بود
کاش مامور دلم یک شیر بود

دل غلط کرد وغلط رفت وگشود
در بروی بوالهوس بازان،چه سود

تیر رفته باز نمی آید دگر
ننگ آمد بردل و خاکم به سر

این فریب درسی شد و اندیشه ای
تانگردم طعمه ی بد پیشه ای

برق چشمان فریبنده مخور
با زبان تیز قلبت را نبُر

زخم دل ازچشم می آید برون
فاش میسازد به اشک راز درون

ای پسر دُر درونت قیمتی ست
آخرِ ارزان فروشی نکبتی ست

هوشیار باش و به عقلت گوش کن
وانگه از سرچشمه عشقت نوش کن

هوشیار علی بیکی