من ، تو را در پَس تویِ خیال گم کردم،

من ، تو را در پَس تویِ خیال گم کردم،
و در میانِ زمین و زمان به دنبال میگَشتم...
تو مَرا از دیده خود دور نِمودی ،
اما ...
اما غافل از آنکه ،
دیر زمانی ست در ضمیرِ تو منزل گُزیده ام
منِ شُوریده حال ، توِ شیدا
هر دو مان بِسانِ برگی رقصان در باد
به میانِ خاطرات ، دَمی آرام نگیریم...


سحر قائدرحمتی

شب ریخته از کاسه چشمان سیاهت

شب ریخته از کاسه چشمان سیاهت
زیبنده ترین آیت عشق است نگاهت

آزادی موهای پریشان تو زیباست
بر گردن من هر چه که گویند گناهت

بگذار که بدنام بپنداردم این شهر
بگذار دلم را بنشیند سر راهت

تو معنی بی پرده سخن گفتن مایی
سرّی به سرم نیست بجز طلعت ماهت

با قافله عشق از این کوی گذر کن
یوسف صفت افتاده دلم گوشه چاهت

عباس اسماعیلیان

در آن سوز دستانِ بی پناهِ من

در آن سوز
دستانِ بی پناهِ من
گرمایِ محبتِ تو را می‌جست ،
اینک که دستم گرم فشردست مرگ
میروم
تا کم شود باری
از رویِ دوشِ دل....


مسلم اکبری ازندریانی

ماه پریشان و مدام حسرت خورد از روی تو

ماه پریشان و مدام حسرت خورد از روی تو
حتم زلیخا هم به حسرت رَد شود از کوی تو

غُنچه گل راز زیبایی ز لبهای تو جُست
گل که مدهوش و که شیدا می شود از بوی تو

موی تو بر شانه دشت و چه خُرم گشته دشت
باد به ناز آید که تا شانه زند بر موی تو

تو زُلالی همچو رودی آرزوی تشنه لب
تا که آبی را بنوشد از لبان جوی تو


آنقدر زیبائی ات نقش بسته بر اشعار من
شعر که تا راه گم کند آید نشیند کوی تو

ایوب محمدی

شعر نو وزن کم کرد قافیه را هم باخت

شعر نو وزن کم کرد قافیه را هم باخت
کلاغ خبر چینی کرده بود دستور دادند همه ی زاغ سیاه ها را چوب زدند
روبهی زاغکی سیاه را چوب زد، قالبی پنیر به چنگ آورد
پیر مغان سجاده آب می کشد وقتی به می رنگین شود
بال در آوردم برای پریدن از سر جوی
تور آخرت را با عزرائیل نرو تو را می کشد تا به مقصد برساند


حسین مقدسی نیا

آینه سرگردانِ غبار نور

آینه
سرگردانِ غبار نور

پرده ی صورتی
بیدارم می کند

تورا
روی صندلی
به تصویر میکشم
و دلم
نفس زنان
خیره به آلبوم خاطرات ...

بعد تو
عقربه های ساعت
مرا از دلِ تنگ زمان
بیرون نتوانند کشید


کوثر رضائی

گشودی بال پرواز خودت را آسمانت چه ؟

گشودی بال پرواز خودت را آسمانت چه ؟
حریم امن خود را داری اما بیکرانت ؟

جهان با خوب و بدهاییکه دارد پیش پای تو
به شرط اینکه از آن تو باشد آرمانت چه ؟

حریم صد بیابان صید چنگال تو را دارد
درون جنگلی از ابر و باران آشیانت چه ؟


به جای زوزه ی کفتار های پیر لاکردار
چه نجوایی به دل میپروری ورد زبانت چه ؟

گرفتم هر بدی کردی بما همواره بخشیدیم
رفاقت جای خود دارد ولی بیگانگانت چه ؟

توئی که محرم اسراری و رازی  مگو دارد
اگر افشا شود ناگفته های داستانت چه

به روی شانه های زخمی ام پا می نهی بگذار
اگر از پا بیافتد پایه های نردبانت چه ؟

زلال جرعه ی ناب سبوها نوش جانت باد
اگر خون دلی جاری شود در شوکرانت چه ؟

علی معصومی

تو خوب می دزدی نگاهت رو

تو خوب می دزدی نگاهت رو
یه طوری که انگار من نیستم
مَردُم میگن دست از سرش بردار
من اهل اینجور باختن نیستم ..

باید واسه این حالت ناجور
یک راه حل خوب پیدا شه
واسه یه مردی مثل من توی
قلب یکی مثل تو جا واشه

دارم برای تو تموم میشم
پائیز و تابستون گلاویزن
من مثل برگای تو پائیزم
که زیر پای عشق میریزن

من مثل برگای تو پائیزم
اما تو که ریشه ت توی خاکه
تو سبز میشی باز هم اما
بختِ بدِ برگا چه غمناکه...

این شهر مثل قبر خاموشه
پس کو شلوغی های هر روزه
با این که شمعی دیگه پیشش نیست
پروانه داره سخت میسوزه

من مثل برگای تو پائیزم
ای کاش که تو یه نسیم بودی
من تاب میخوردم تو آغوشت
بی من نمیرفتی به این زودی...


امیرثاقب بردبار