غم مخور ای بنده ی من درب را وا میکنم

غم مخور ای بنده ی من درب را وا میکنم

لاجرم امروزِ بد را، باز ، فردا می کنم

غم مخور من میشناسم جنس اندوهِ تورا

بی گمان زخم دلت را من مداوا می کنم

غم مخور دنیا نمی ارزد به پاپاسیِ درد

هرکه قلبی بشکند، با او همان را می کنم

صبر کن وقتش رسد، جای تو شاکی میشوم

پایِ میزِ معرفت، جانانه دعوا می کنم

شاهدی هم گر نباشد بر دل معصومه ات،

شاهدی از زیرِ گِل یکباره پیدا میکنم

غم مخور این روز ها با صبر و اندوهت بساز

برگه ی تایید هرکَس را

من امضا می کنم

شرط، تقوا بود در

مقیاسِ انفاس جهان

با دلِ غمگینِ با اخلاق،

نجوا میکنم

غم مخور این روز ها رنگِ چراغم سرخ باد

ایست دادم سبز را هم من محیا می کنم

هر که هر جا در جهان هرچه کند ، من عالِمم

هرکه غیر از این بگوید زود حاشا می کنم

از تو خواهم اعتمادت بیش بادا ای عزیز

محشری کبری به دل

دارم که بر پا می کنم

امضا: خدای تو


سارا سادات پرشاد

شب ها همیشه سنگینند...

شب ها همیشه سنگینند...
تاریک و تنگ و غمگینند
بوق خروس ها که میشه
دست های من به خواب میرند
تو آغوش دو تا آتل زمخت که رنگ قهوه اند...
البته قبل از خوابشون ویکسشون را میل می کنند...
تا زوزه ی سگ می رسه
شب ها کمی مخوف تره
دنیا را گر آب ببره... دست ها مرا خواب میبره
تا دم صبح درد میکشم
چمبره میزنم به خود
مثل یک مار زخمی ام
یک کندو زنبور عسل انگشتهام را نیش میزنند...
یخ میزنند گه گداری شیرین و بستنی یخی
تب میکنند تیر می کشند...
گمان رگهای عصبه
سیاتیک و آرتروزه .... رماتیسمه
نمیدونم دیگه چیه یا چی چیه....؟
با این همه تا نیمه شب مثل یک مادر مسن
کار میکنم ظرف میشورم
امان از دست وسواسم....
از شدت آبریزونم پیگرد قانونی شدم....
وقتی سکوت توی خونه یک مهمون عزیز بشه
من هم دیگه جشن میگیرم....
تو تنهایی های خودم شادی و عالمی دارم
از همه جا بیخبرم.....
ولی و اما نداره
شاید و باید بگویم که خیلی خیلی قوی ام
گریه و زاری ندارم
غصه و قصه ممنوعه
صبور و شاد و جدی ام....
با همه ی سن و سالم یک پا حکیم باشی شدم...
طبیب درد خودمم....
تو این زمان نامراد
دلخوشی ها هم همینه
شعرهای بی سر و ته و نوشته های بی طرف...
تا بوده زندگی همش درد و فراق و رفتنه...
کی گفته عمر ما داره همچو قطاری میگذره...؟
نه جان من ثانیه ها
تمام حرف و حدیث ها
تو دفتر شعر خدا
توسط فرشته ها
تحریر و نقاشی میشه....

خورشید و ماه و ستاره
زمین و آسمان و کوه
دریا و دشت و جنگل ها
میان رویا محفوظند...

شب که به پایان میرسه
روز دیگه شروع میشه....

دستهای من بیدار میشند
با گز گز و با وز وزی
مشغول و شادمان میشند.....

افروز ابراهیمی افرا

در پیچاپیچ موهایم

در پیچاپیچ موهایم
زنی به قدمت تاریخ خوابیده است
تا بر روی بلندای نگاهی
بیدار شود
که هستی اش را باد
به مویی بند نکرده باش
د

اعظم محمودی بهار

پنجره در داغ انتظار بسته مانده است

پنجره در داغ انتظار بسته مانده است
کور سوی چشمها خسته مانده است
دیدار اولین کاشکی هرگز از پنجره نبود
در خاطر پنجره سایه ای نشسته مانده است


عبدالمجید پرهیز کار

مهمان ناخوانده ای

مهمان ناخوانده ای
که شب
به خانه ام آمد
واژه واژه کلامش
بلورِ نور بود
مرا شیفته ی خود کرد

نامش شعر بود

علی بارانی

دیدی که نشسته بودم ولحظه دیدار شکست

دیدی که نشسته بودم ولحظه دیدار شکست
قلبم تهی گشت وگویا صفحه گیتار  شکست

باز هم خوانده بودی از اشعار جعفری بعشق
درعشقی که سوخته ام هرچه گفتار شکست

من در آرزوی دیدار تو بودم ودر شهر بهشت
هدیه ای آورده بودم وصحنه تکرار  شکست

دیدی که عاشقت بودم ودیدارتو همرام بود
آهسته آمدی و رفتی هرچه انتظار شکست

آهی به دل داشتی و نانی هم به دست خود
ازراه رفتنت فهمیدم که هرچه پندار شکست

دیوانه بودی ای جعفری که دیوانه تر شدی
لیلی برفت هر چه داشتی  نمودار  شکست


علی جعفری

زمستان آمد و افسوس که حتی یک قطره بارون نیامد

زمستان آمد و افسوس که حتی یک قطره بارون نیامد
خورشید تابان از غبار دود غم شهر تهران بیرون نیامد

دریغ و صد دریغا شادی به زاینده رود و جیحون نیامد
صبا دل خسته شد و اما شکوه و خروش کارون نیامد

سعید تاجدینی

دوست دارم پرواز کنم

دوست دارم پرواز کنم
بر روی ابرها قدم زنم
چه خلوتگاهی است
مجهول است و‌مبهوت
دوست دارم پرواز کنم
به بالای عرش روم
به فلک و کیهان رسم
وجیه و جلا ستارگان را بنگرم
دوست دارم پرواز کنم
بر روی دریاها روم
آنجا میان اقیانوس ها
بر روی دریایی روم
خروشان باشد و مواج
دوست دارم پرواز کنم
بر روی کوه ها و‌دشت و‌صحراها روم
آن قله ای را بنگرم
که هدف خویش است و
به آن صعود خواهم کرد
دوست دارم پرواز کنم
به بی کرانه ها روم
آنجا که کسی جز من نباشد
و خودم را دریابم
و بیاندیشم بر حیاتم
وآینده و‌آزمون هایش
و دوست دارم پرواز کنم و پرواز کنم

محسن ولیخانی