یارب مشو راضی به بی سر و سامانی دل

یارب مشو راضی به بی سر و سامانی دل     
جانا مزن قرعه فال غم به پریشانی دل

طبیبان عاجز ز درمان، بی درمانی دل
دور بادا جغد شوم آید به ویرانی دل


سعید تاجدینی

یاری بی‌مهر و وفا فراموش کرده یاد ما را

یاری بی‌مهر و وفا فراموش کرده یاد ما را
که تسلی دهد حال دل پریشان حاد ما را
چشمان خسته و تنها به امید یک نگاهی
غریبانه امیدی به پایان شب و آغاز پگاهی


سعید تاجدینی

زمستان آمد و افسوس که حتی یک قطره بارون نیامد

زمستان آمد و افسوس که حتی یک قطره بارون نیامد
خورشید تابان از غبار دود غم شهر تهران بیرون نیامد

دریغ و صد دریغا شادی به زاینده رود و جیحون نیامد
صبا دل خسته شد و اما شکوه و خروش کارون نیامد

سعید تاجدینی

دل گرفتار عشق تو و فنای تو شد همه وجود

دل گرفتار عشق تو و فنای تو شد همه وجود

شکست کمر ولی جز درگهت خم نخواهد شد

گرت ای یار به آتش کشی و ده ی مرا به باد فنا

به جان عزیزت دمی ارادتم به تو کم نخواهد شد


سعید تاجدینی