در یقــــین آمد دلم ,چـــشمان تو پیــــش نگاهم آشناست

در یقــــین آمد دلم ,چـــشمان تو پیــــش نگاهم آشناست
قــــدر زر زرگرشناسد,این مثل گوئــی که اینجاهـــم سزاست
بی نظیری عین آن قا بـــی که نقاشـــــش زِهـــــر رنگی گُزید
تا چنین دست هنر مندش به عالم چون نگیــــنی در بقاست
بس شنیدم درزمین,هرکس که عاشق می شود مجنون شده !
طَعـم لیـــــلی را بگــــو:جز در نِگاهت ,من بدانم درکجاست ؟
در غرابت می برد هـــر شاخــه اش را بید مــجنــون بر زمین
حرمتی دارد شـــبی را,چون که "ماهــی"پیش دریا در حیاست
حجله ای را ســــر به تاوان میــدهد روزی اگـــر پیـــر مُــغان
در کشد حسرت به جانش ,آتـــشی را کانچــنان بر او دواست
حکم باطل می زند هر کس که آهی می کشد ,صاحب دلست
چون که صد آیدعزیزم؛شک نکن از هر رقـــم در پیش ماست
صبر ایوبـــی ندارم , گـــرچه درهــــر گوشـــه ای یادت کـُـنم
نازنـــینم ,لب بجُـنبان ! تا که این دلداده ات حاجت رواست!


احمدمحسنی اصل

آینده ای مبهم تر از مه ...در بیابان

آینده ای مبهم تر از مه ...در بیابان
باران نمی بارد و دود آلود ...میدان
پشمینه پوشی کنج دیواری نشسته
چشمان او کج گشته آنسوی خیابان
در رفت و آمد های کوچه محو گشته
آن عابر ترسیده از مردان عریان
ساکت ولی لبریز از غوغای ذهن است
وجدان...همین تنها نشانه از تو ...انسان
سرد است و خاموشی فراگیر است ...آری
رقصیده سرما پیش پای این زمستان

نرجس نقابی

کـاش که میکـردم عمـرم را مـرور

کـاش که میکـردم عمـرم را مـرور
چـاره میکـردم به کبـر و هم غرور
هر که را جز خود نمودم سرزنش
شد خطـاهـایم کـرور انـدر کـرور
داد دارم گــرچــه از نفسِ بــدم
گـو چـه گـویـم کبریـا را در نشور
هر چه حق فرمود تخلف کرده ام
از صـراط آیـا تـوانـم کـرد عبــور
ای خـدا بخشـا خطـاهــا از کـرم
دفتـرِ عمـرم سیـه گشت و قطور


سلیمان ابوالقاسمی

بر گردنت گردن آویزی نامرئی انداختم

بر گردنت گردن آویزی نامرئی انداختم
روحت بر تن مرده ام زنده و سیال است
روزم را درهم شکستی
شب نیز رویاهایم را تیکه پاره کردی
چشمانت همچون مرواریدی سیاه
آویزان بر آسمان
همه جا به من می نگرد
در میان سرم همچون خوره ای
آشفته ام میکنی
رفته ای اما....
روحت هنوز
در میان جمع در سماع است.


سحر کرمی

من تورا بهانه کردم

من تورا بهانه کردم
وسط ترانه هایم
یه بگو مگوی ساده
نه  یه بحثِ بی اراده
من تورابهانه کردم
سر هر سطر ترانه
چشاتو اشاره کردم
تو دلیل واژه هامی
تو خودِ جوهرِ خودکار
تو دلیلِ ماندنِ من
پای هر وعده ی انکار


سپیده امامی پور

گاهی دوست دارم به درنگاه کنم،منتظرت بنشینم

گاهی دوست دارم به درنگاه کنم،منتظرت بنشینم
بیایی و بگشایی در تنهایی من

گاهی دوست دارم تا طلوع مهر نگاهت کنم
نگاهت کنم و نگاهم بکنی

گاهی دوست دارم سکوت تنهایی ام را بشکنی
دوست دارم صدایت را بشنوم

گاهی دوست دارم تا ابد باشی
فقط باشی و بس

گاهی دوست دارم در خاطراتم ماندگار باشی
حتی اگر سرابی بیش نباشی

گاهی دوست دارم به سراب نگاه کنم
سرابی که تو را دارد

گاهی دوست دارم بروم
به عالمی که تو را دارد

چه کرده ای با دل ویرانه ی من
که یک نگاه تو آرزوست بر دل من
حتی اگر رویایی بیش نباشی


پرهام اصغری

نگار جان شانه بر مویت کنم من

نگار جان شانه بر مویت کنم من
نظر بر طاق ابرویت کنم من
ببوسم من لبان غنچه یی تو
مشام عطر خوشبویت کنم من
اگر گویی که دوستت دارم عشقم
دوماچ از کومه های رویت کنم من
سرو جان و دل و دنیای خودرا
فدای تار گیسویت کنم من

قاسم حامی

آسمان چون دل عشاق باریدن کرد

آسمان چون دل عشاق باریدن کرد
زخمه بر لغزش هر سیم به نالیدن کرد
سر هر ضربه به مشتاق در این شام غمین
ثانیه منتظران را مشتاق بر دیدن کرد
ابر میبارد وچشم من و نغمه ساز
این سه دیوانه به هنگام به آهیدن کرد
هر که را چشم بر خواستن دل گذارد باری
هم چو آهی عمر بر کاهیدن کرد


عبدالمجید پرهیز کار