دلم به حال عاشقی ام

دلم به حال عاشقی ام
که چون پرنده در قفس مُرد،
می سوزد...


نجوا خلفیان

شعر تازه ای ست چشمان تو

شعر تازه ای ست چشمان تو
با آن دو چشم
قلبم را می فشاری
از درون واژه های گلویم
قلم های بی شمار روئیده می شود
شبیه بغض بی امان پرندگان
که پرواز کرده اند به سمت لانه هایشان؛
تو را داشتن
آرزوی هر فصلی ست
برای تنیده شدن حصار عشق
بر روی شاخه سار درختان,
باید از چشمانت
جرعه ای چای نوشید
تا نفسی تازه کنند استکان های خسته
و دوباره زمستان را
تحویل آغوش بهار داد!


مرتضی سنجری

تو در ساحل به موجِ زلف وُ موجِ آب

تو در ساحل به موجِ زلف وُ موجِ آب
من‌ آن قایق شکسته با دلِ بی تاب

تو مستِ نازِ زلفِ موجِ موهایت
فروتر قایق هر لحظه درونِ آب

تو آسوده زِ یاد وُ خاطرم امّا
نشد یادت فراموشم در این غرقاب

تو رفتی در غروبِ ساحل از پیشم
منِ تنها شدم غرقه در این گرداب

کنون دریا همان امّا زِ من باقی
مکانِ قایق وُ نور از دلِ مهتاب

علی پیرانی شال

نگاه کن..!

نگاه کن..!
روی زیبای تو
چگونه فریب داده
روزگارم را,
گویی در دنیای من
هیچ واژه ای جز نگاهت
متولد نخواهد شد؛
و بودنت به دلم مژده می دهد
روزی تمام غم ها
پیش وصال شعرها روسیاه اند
که اینگونه خم اَبروی تو
همچون دندان تیزِ تبر باغبان ها
پیکر درخت پیر جنگل را
دچار خوف و رجا کرده!


مرتضی سنجری

آشوب میکند فتنه ی چشم سحر آمیزت

آشوب میکند فتنه ی چشم سحر آمیزت
کیست که تا بگریزد از نیش چشم خونریزت

سر می کشد جنون چو زبانه در آتشفشان
که سوخت عقل ما در این میانه  از ستیزت

به دعا عاجزانه از خدا می طلبم
که جان کنم به فدای روی دل انگیزت

بیاورم گهر از کهکشان  که نیست در زمین

شایسته گوهری که شود گردن اویزت

چه خوش است آن دمی که بمیری و پیش از آن
دهی اجازت یک بوسه از لب شکر ریزت

کاظم قادری

خانه ِ من

خانه ِ من
محبوب ِ من
دستمال ِ گلداری از شعر
دورت بستم
تا جهان
بداند ؛
دلتنگی های تو
رنج های تو
گنج های تو
صاحب دارد...!!!

............
و من
سالهاست
بر در ِ آبادی
بر در ِ آن گرمی

بر در آه زادی
به تنهایی
همه جوره
عاشقانه
حلقه می کوبم ...
خدایا تو قفل زدی ؟!
کلید را می خواهم ...!!!

محبوبه برونی

روزی که زراه عشق آشنای توشدم

روزی که زراه عشق آشنای توشدم
دُردی کش لحظه درهوای توشدم
لیلای عزیز حال زارم دیدی؟
مجنون توام که مبتلای توشدم


محمدسالاری