خسته از آتش

خسته از پولاد

از پرواز

پرنده ی خون

پرنده ی لاجورد

به درگاه برف نشست

درصبح سوسن زار

درصبح بی پناه

هرگوشه گُلی کامگار

خسته ازآتش و پولاد.


قاسم آهنین جان

بگذار امشب با ماه

بگذار امشب با ماه
بیشتر کنارت بمانم .
تا برایم شعری بخوانی
که حال هر دوی ما را خوب کند
به من نزدیک شو
نترس
دستت را به من بده
میخواهم
با آغوشت یکی شوم..
این خود شعری است بلند
که دوست دارم برای تو بخوانم
بیا
حتی به شب هم گفته ام
دیرتر بیدار شود
تا امشب بیشتر تو را
لمس کنم .... .

ساشا_رفعت

کودکِ درونم هیچوقت بازیگوش نبود

کودکِ درونم هیچوقت بازیگوش نبود
آرام و بیصدا
پشتِ قفس ،
سکوتْ ، بازی می کرد
هنوز هم
اندوه و بُهت از همانجا
کیش و ماتَش میکنند
این بازی،
همیشگی ست .


مژگان رشیدی

امشب دیگر چاه:(

امشب دیگر چاه
اشک های مهتاب را نخواهد دید
گویی از نیم رُخ ماه
خون می چکد بر
آیه های نور؛
لا به لای آهِ کودکان
هزاران مروارید روئیده
در کاسه ی چشم های یتیم شهر
که اینگونه قامت تمام نخل ها خمیده
و پیکر مَرد نخلستان بر روی
شانه ی فرشته هاست
میان محراب خونینِ سحرگاه!


مرتضی سنجری

درون چشمانِ دریایی ات

درون چشمانِ دریایی ات
سالهاست دو صیاد
در سکون
با قلبشان به هم دست تکان می دهند
پس
کی خبر از صید خواهد شد؟

آرمان پرناک

دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...

دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...

مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد

گاهی با وعده های شیرین

گاهی با دروغ های شاخدار

گاهی با توهین و تمسخر

گاهی حتی با خواهش...

جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...

یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛

آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.


 پریسا زابلی پور

یک روز می رسد خبر به تو

یک روز
می رسد خبر به تو
به جان دادن رسید
عاقبت
کارِ من ، با عشق تو


مروت خیری