خوبست!

خوبست!
برایش شال بباف
کلاه بباف
قصه بباف !!

خوبست لااقل,
یک سرنخ خوبی,
یک سوزن از تو,
به یادگار دارم,
سوزنی که
قلبِ پاره ام را
پاره پاره تر دوخت ...


آرمان پرناک

آسمان هم به اشکِ چترها ایمان آورد

آسمان هم
به اشکِ چترها ایمان آورد
چشمانت
به چشمانم نه !!


آرمان پرناک

باورم می‌لرزد

بیشتر از استخوان
باورم می‌لرزد
که نکند
نکند خورشید سردش باشد ...


آرمان پرناک

در گوشه‌ی چشمم

در گوشه‌ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده‌اند
من که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم؟

آرمان پرناک

یک پَر سقوط

یک
پَر
سقوط
یک دان پـــــــرواز ...
آشیان من
سالهاست
بنگاهِ پرندگانِ مهاجرست.


آرمان پرناک

درون چشمانِ دریایی ات

درون چشمانِ دریایی ات
سالهاست دو صیاد
در سکون
با قلبشان به هم دست تکان می دهند
پس
کی خبر از صید خواهد شد؟

آرمان پرناک

مثل بوسه ی تبر بر تن درخت

مثل بوسه ی تبر بر تن درخت
عشق
همان قدر لطیف
همان قدر خشن

آرمان پرناک