خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند

خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند


چون شعر بد به خاطر، نتوان سپرد مارا


محمد قهرمان

و شب تا سپیده تو را بی قرارم

و شب تا سپیده تو را بی قرارم
پُر از اشکِ گرم و پُر از انتظارم
دلم تنگِ تنگُ، قفس سردِ سرد است
جهانم زمستان و من بی بهارم
خدایا کمک کن دوباره ببارم
تو بودی و دیدی که صبری ندارم
چو پاییز زردم، چو مرداب راکد
ولی تا سپیده تو را بی قرارم


ساغر روحانی فر

روبرویم بنشین

 روبرویم بنشین

مرا باچشمانت درآغوش بگیر

از من بپرس

 آیادوستت دارم؟

 انگشتان نحیفم که

ازگرمای دستانت جان گرفت

قول می دهم  راستش رابگویم

که بگویم تاهمیشه.


زهره اسماعیل بیگی

شاید روزی اگر می آمدی

شاید روزی اگر می آمدی

شعر هایم دیگر

حس دلتنگی نداشت

شاید این بغض فروخورده

دیگر از باران

تمنای هم آوازی نداشت

شاید روزی اگر می آمدی

زندگی دیگر

روز های تکراری نداشت


دیگر از فردا

طلوع صبح

رنگ تنهایی نداشت ...


((محمد شیرین زاده))

باران که می شوی

باران که می شوی
سوسنی درمن راه
می رود
رنگ به رنگ

لیلادهقان

چون بِجُنبانی سَرت را در نمازی باطل است،

چون بِجُنبانی سَرت را در نمازی باطل است،
عشق تمثیل قشنگی از``صلاةِ کامل`` است...

حسین قاسم زاده خمامی