در اطلسی چشمانم جنجال می کند

در اطلسی چشمانم
جنجال می کند
خاطرت
بر ایوان دلم
حلقه می زند حسرت
در شهرِ فراموشی...


فریبا_سلطانی

زخمی میان ویرگول ها

زخمی
میان ویرگول ها
التهاب قلمی را نشان می داد
انبوه از بغض


اعظم_ملک_پور

از تو نمی‌پرسم هرگز

از تو نمی‌پرسم هرگز
به کجا می‌رسیم
به کجا خواهیم رفت
سخت باشد یا که دشوار
زندگی با هم بودن های بی سوال‌ست
که عشق را تمام نخواهد کرد

عبدالله_احتشامی

چه خوب بود که

 چه خوب بود که آدمی می توانست

وقتی درد و مصیبتی دارد

ماه ها بخوابد...


((رومن رولان))

خواستم بنویسم شعر : ...

خواستم بنویسم شعر : ...
اسمی نیافتم چه بنویسم؟
میخواهی بنویسم؟ چشم
تو نگار منی جان منی
تو نگار منی جان منی ، بخدا جان منی
الهی جان به قربانت
الهی جان به فدای چشمان سبز تیره ات
الهی به فدای آن نگاه زیبایت
الهی که من بمیرم تو باشی و خنده هایت
شاید آرام بگیرد روزی این جوان...
که حال شعرش را میخوانی
من هستم و قزلحصار به فدای تو
دیوار به دیوار اینجا
بوی دلتنگی میدهد اما
تنها به عشق تو
بقیه هیچم !
هیچ هیچ
تنها برای تو برای من نگار من

ما به داغ عشق بازی ها نشسته این !
ای خدا چه بگویم خدا چه بگویم ؟



دوست دارم ...
عاشقتم ...

ابراهیم فدایی

عشق!

شهیدگمنام

عشق های آسمانی