بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسد
پیش چشمان خدا به سر و سامان برسد
”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند”
مگذارند کمی آب به گلدان برسد
آنقدر چاه عمیق است که باید فهمید
یوسف این بار بعید است به کنعان برسد
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود، باز زمستان برسد!
حال من مثل عروسی است که بختش مرده
پشت در منتظر است آینه قرآن برسد
مرگ وقتی است که از عالم و آدم ببری
دلت این بار به گرگان بیابان برسد
یک نفر داشت از این خاطره ها رد میشد
آرزو کرد که این مرد...به پایان برسد
چه تنهایی عمیقیست
دوست داشتن کسی
که هرگز نیست.
پویا جمشیدی
همیشه یه نفر هست که شنیدن صداش مثل گوش دادن به یه آهنگ میتونه آرومت کنه؛
شاید هیچوقت نفهمه چقدر دوستش داری،
شاید هیچوقت نفهمی چقدر دوستش داری؛
اما هیچکدوم از این «هیچوقتها» مهم نیست... مهم اینه که یه نفر باشه تا بهش بگی
«از اینجایی که الان هستم آخرتری وجود نداره؛ حرف بزن باهام، میخوام به زندگی برگردم!»
پویا جمشیدی
اینکه قهوه ام رو تلخ می خورم،
یعنی هیچ دلیلی واسه خوشحالی الکی ندارم!
واقعیت زندگی چیزی نیست که بشه با قند و شکر شیرینش کرد...
وقتی کسی به زندگی آدم پا می ذاره، تنها میاد، اما وقت رفتن،
تو رو هم با خودش می بره!
امروز یه نفر رو دیدم که بُرده بودنش...
اینو از قهوه ی تلخی که سفارش داد فهمیدم!
پویا جمشیدی
گفت :
همه ی آدم ها مثل هم نیستن
همه یه جور دل نمیبندن.
بعضیا
چشماشون
از خودشون عاشق تره...
#پویا_جمشیدی
برای به یاد آوردن یه نفر، یه بهانهی کوچیک کافیه،
اما کی میدونه برای فراموش کردن، چند سال باید بگذره؟
از کجا معلوم که با مرگ، همهی خاطرات فراموش میشن؟
کاش آدم آرزوهاش رو توی دنیا بذاره، خاطراتش رو به گور ببره.
توی قدیمیترین عکسها، همیشه یه نفر هست، که هیچوقت لبخندش کهنه نمیشه.
یه روز همهی آدما، میرن سراغ یه عکس قدیمی، کنار یه عشق قدیمی،
زل میزنن به یه بغض قدیمی و میگن:
«خیلی ممنون، که یه روز با تمام وجود دوستم داشتی»
پویا جمشیدی
فکر کن! در شلوغیِ تهران
عصر پاییز... در به در باشی
شهر را با خودت قدم بزنی
غرقِ رویای "یک نفر باشی"
پویا جمشیدی