مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد!
مرا بازگردان،
مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان...
حمید مصدق
در تـ♥ـو خلاصه میشوم، با تـ♥ـو زلال می شوم
از پر پیراهن تـ♥ـو، پر پر و بال می شوم
در شب یلدایی تـ♥ـو، صاحب روز می شوم
صاحب تحویل شب اول سال می شوم
در قفس ابری شب، ماه اسیر بوده ام
با تـ♥ـو رهاتر از همه، ماه هلال می شوم
با تـ♥ـو زلال می شوم، پر پر و بال می شوم
شعر محال می شوم، بر این روال می شوم
تا ملکوت جذبه ات، شبانه راه می روم
چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم
خاصیت سروده ها، تمام خواستن نبود
برای از تـ♥ـو دم زدن، شعر محال می شوم
جز غزل شیشه ای ام، شعر مرا سنگ بدان
چون پس از این شاعر تـ♥ـو، بر این روال می شوم ℳ
شهیار قنبری
ﺧﻄﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎ، ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻫﺎ، ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻄﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺴﺎﻭﯼ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﺸﻖ
ﺧﻄﯽ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺜﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻄﯽ ﺩﮔﺮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﺧﻂ ﮐﺸﯿﺪ
ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﻂ ﻫﺎ ﻭ ﺧﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻂ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﺘﻢ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺎﻝ ﻫﺎ
ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ
عنکبوت، سالهاست
تار می تند به پای طعمه اش
طعمه اش هزارپاست.
میثم داوودی
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی
خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ....
دست ناخورده به
جا می مانند ......
#اخوان_ثالث
ما تماشاچیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم !
دیر آمدیم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
حسین پناهی