مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد

مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد!
مرا بازگردان،
مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان...


حمید مصدق

دلم تنگ است برای خانه پدری

دلم تنگ است
برای خانه پدری
برای گلدان های شمعدانی کنار حوض
برای بوی زعفران شله زردهای نذری
برای قرمزی و شیرینی یک قاچ هندوانه
برای خوردن یک استکان کمر باریک چای
برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش
برای خواب روی پشت بام ،یک شب پرستاره
برای پریدن از جوب
برای هیاهوی بچه ها پشت دیوار هر خانه
خانه ی پدری یک بهانه بود
دلم برای کودکی هایم
دلم برای خودم تنگ شده...

در تـ♥ـو خلاصه میشوم، با تـ♥ـو زلال می شوم

در تـ♥ـو خلاصه میشوم، با تـ♥ـو زلال می شوم

از پر پیراهن تـ♥ـو، پر پر و بال می شوم

در شب یلدایی تـ♥ـو، صاحب روز می شوم

صاحب تحویل شب اول سال می شوم

در قفس ابری شب، ماه اسیر بوده ام

با تـ♥ـو رهاتر از همه، ماه هلال می شوم

با تـ♥ـو زلال می شوم، پر پر و بال می شوم


شعر محال می شوم، بر این روال می شوم

تا ملکوت جذبه ات، شبانه راه می روم

چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم

خاصیت سروده ها، تمام خواستن نبود

برای از تـ♥ـو دم زدن، شعر محال می شوم

جز غزل شیشه ای ام، شعر مرا سنگ بدان

چون پس از این شاعر تـ♥ـو، بر این روال می شوم ℳ


شهیار قنبری

ﺧﻄﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎ

ﺧﻄﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎ، ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻫﺎ، ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻄﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺴﺎﻭﯼ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﺸﻖ
ﺧﻄﯽ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺜﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻄﯽ ﺩﮔﺮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﺧﻂ ﮐﺸﯿﺪ
ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﻂ ﻫﺎ ﻭ ﺧﺎﻝ ﻫﺎ
ﺧﻂ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﺘﻢ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺎﻝ ﻫﺎ
ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ

جنون عشق چه رنگی ست؟

زرد. قرمز. آبی
جنون عشق چه رنگی ست؟
میخواهم پی آن را بگیرم
بر در و دیوار رنگـ بزنم
هفت رنگ رنگین کمان را
شاید آخر به تو برسم

تویی که مرا در فضایی معلق
میان رنگین کمانی از عشق رها کردی...

عنکبوت، سالهاست

عنکبوت، سالهاست

تار می تند به پای طعمه اش

طعمه اش هزارپاست.


میثم داوودی

در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر

در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی
خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ....
دست ناخورده به
جا می مانند ......


#اخوان_ثالث

ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست

ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست
شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست ...

[ ابن حسام خوسفی ]

ما تماشاچیانی هستیم

ما تماشاچیانی هستیم

که پشت درهای بسته مانده ایم !
دیر آمدیم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس می‌زنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.


حسین پناهی