چه نماز باشَد آن را که تو در خیال باشی

چه نماز باشَد آن را
که تو در خیال باشی

تو صَنم نمی گذاری

که مرا نماز باشد....

" جانم "

ببخش اگر
هربار میگویی :
" جانم "
پرواز نمیکنم ...
آسمان از آغوشت دور است
دلم تنگ میشود

حسنا میرصنم

لیس خور کفش ظالمان

لیس خور کفش ظالمان به پهنای زبان کفش لیس ها است
و قدرت ظلم آن ها با طاقت تحمل مظلومان برآورده می شود

من همین‌قدر که با حال و هوایت، گهگاه

من همین‌قدر که با حال و هوایت، گهگاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافی‌ست...!

محمدعلی بهمنی

تا در بیامیزند با هم کفر و دین در من

تا در بیامیزند با هم کفر و دین در من
باید برویانی غروری آتشین در من

منظومه ای گمنام را مانم به شکر تو
ازدرد می چرخند خورشید و زمین در من

هر شب درونم شورش قوم مغول برپاست
هر روز می سازند یک دیوار چین در من

حتی غزل شک می کند در من بتازاند
از بس سوار افتاده است از روی زین در من

بی تو بی نامی ...نه نشانی... نه بدون تو
بگذار بگذارند صدها نقطه چین در من

اما سیاست بازیِ چشمت اثر دارد
برپا کن از نو انقلابی مخملین در من

علی اکبر رشیدی

تا زن نباشی حال لیلا را نمی فهمی

تا زن نباشی حال لیلا را نمی فهمی
تنهایی تلخ زلیخا را نمی فهمی

هاجر نباشی چاه زمزم را نمی یابی
نازا نباشی درد سارا را نمی فهمی

شاید بدانی حال عیسا و صلیبش را
اما غم و اندوه عذرا را نمی فهمی

آدم شدن سهم بزرگی نیست وقتی که
در عطر و رنگ سیب، حوا را نمی فهمی

بی وقفه می کوبی به طبل عاشقی اما
عاشق ترین مخلوق دنیا را نمی فهمی

یک قطره اشکی در نگاهی خیس می مانی
صدسال دیگر راه دریا را نمی فهمی

یا این غزل را در دلت تائید خواهی کرد
یا مثل من مردی و اینها را نمی فهمی

بقلم استاد بزرگوار
سرخوش پارسا

بعضی وقت ها باید از ترست بگذری

بعضی وقت ها باید از ترست بگذری, تا زیبایی اون سمت ترس رو ببینی...

برای من که پُرم از فراق،قصه نگو

برای من که پُرم از فراق،قصه نگو
اگر کتاب تو باشی، کتابخانه منم!

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی