تا در بیامیزند با هم کفر و دین در من

تا در بیامیزند با هم کفر و دین در من
باید برویانی غروری آتشین در من

منظومه ای گمنام را مانم به شکر تو
ازدرد می چرخند خورشید و زمین در من

هر شب درونم شورش قوم مغول برپاست
هر روز می سازند یک دیوار چین در من

حتی غزل شک می کند در من بتازاند
از بس سوار افتاده است از روی زین در من

بی تو بی نامی ...نه نشانی... نه بدون تو
بگذار بگذارند صدها نقطه چین در من

اما سیاست بازیِ چشمت اثر دارد
برپا کن از نو انقلابی مخملین در من

علی اکبر رشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.