تا زن نباشی حال لیلا را نمی فهمی

تا زن نباشی حال لیلا را نمی فهمی
تنهایی تلخ زلیخا را نمی فهمی

هاجر نباشی چاه زمزم را نمی یابی
نازا نباشی درد سارا را نمی فهمی

شاید بدانی حال عیسا و صلیبش را
اما غم و اندوه عذرا را نمی فهمی

آدم شدن سهم بزرگی نیست وقتی که
در عطر و رنگ سیب، حوا را نمی فهمی

بی وقفه می کوبی به طبل عاشقی اما
عاشق ترین مخلوق دنیا را نمی فهمی

یک قطره اشکی در نگاهی خیس می مانی
صدسال دیگر راه دریا را نمی فهمی

یا این غزل را در دلت تائید خواهی کرد
یا مثل من مردی و اینها را نمی فهمی

بقلم استاد بزرگوار
سرخوش پارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.