تاس انداخت دست رهگذری
شیش و هشتی که خوب می رقصید
شاعری زیر غرش یک شعر
سخت از خشم شعر می ترسید
یک نفر در شقیقه ام مجروح
درد خود را به شعر ها می داد
مثل یک ماهی اسیری که
نعره می زد که مرگ بر صیاد
به عمو خسروی شکیبایی
بنویسید حال ما خوب است
ادبیات خسته یی هستیم
بغض هامان همه طلا کوب است
بنویسید شاعریم اما
قافیه های خسته یی داریم
بنویسید شاعری یعنی
قلبهای شکسته یی داریم
ادبیات خسته یعنی این
شاعران جای شعر می گریند
شاعران جای شعر می گریند
شاعران جای شعر هق هق هق

# الهام قریشی

من از همه بریده ام دراین دیار بی غزل

من از همه بریده ام دراین دیار بی غزل
سرود از سکوت کن براین مزار بی غزل
نه بال پرگشودنم نه حس با تو بودنم
شکسته ام که پر زنم از این حصار بی غزل
نه شور شاعرانه ای نه برلبم ترانه ای
دلم گرفته ست از این همه شعار بی غزل
نوای نی نداشتم که ترجمان غم بود
ببین شکسته می زنم به سیم تاربی غزل
نه درد درد می دهی نه حرف سرد می زنی
سکوت کی توان کند شراب خوار بی غزل
غزل تمام می شود ولی هنوز هم منم
که از همه بریده ام و انتظار بی غزل
#مهرداد مولایی

به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست

به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
======================
بهمن صباغ زاده

نُتی را که سال ها گم شده بود

نُتی را که سال ها گم شده بود
در دست های پیانوی پیر
پیدا کرد .

دختر بلند شد
و دامنش ، در رقصی قدیمی جان گرفت !

دختری هفتاد ساله..
دامنی هفت ساله..
و دلی که ، تازه داشت به دنیا
می آمد ..!


#گروس_عبدالملکیان

و شهریور عاشقی بود

و شهریور
عاشقی بود
مردد بین ماندن و رفتن
مسافری که
با یک چمدان می آید

و با یک چتر می رود...
‌‌
|‌‌ زکیه خوشخو |

من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو مؤمن هستم

من به بهشت موعود کشیشان مقدس نما
باور ندارم
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم
که نور آسمانی ام هستند
من به خداوندگاری که کشیشان مقدس نما
از آن سخن می گویند
باور ندارم
من فقط به قلب تو مؤمن هستم
و جز قلب ات هیچ خدایی ندارم
من نه به شیطان باور دارم
و نه به جهنم و عذاب آن
من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو
مؤمن هستم

« شاعر : هاینریش هاینه »

ای یار، نسیم از جامه ی پاک سپید تو می گوید

ای یار، نسیم
از جامه ی پاک سپید تو می گوید
تو را نبیند چشم
دل ولی چشم به راست
به من آورده باد
نام تو را صباح
صدای پاهای تو
می پیچد روی کوه
تو را نبیند چشم
دل ولی چشم به راست
در برج‌های تاریک
می زنند زنگ‌ها
تو را نبیند چشم
دل ولی چشم به راست
صدای چکش‌ها
از جعبه ی سیاه می گوید

جای گور
صدای بیل
تو را نبیند چشم
دل ولی چشم به راست

« شاعر : آنتونیو ماچادو »

روزها رفتند و ما به هم نرسیدیم

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی ، دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام می پیوندند

« شاعر : نازک الملائکه »

میدونین هردختری که ازدواج میکنه

میدونین هردختری که ازدواج میکنه
اولین کسی که از دستش راحت میشه کیه؟
.
.
.
.
.
.
خواجه حافظ شیراز
از بس که فال میگیرن، والا:)