روزها رفتند و ما به هم نرسیدیم

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی ، دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام می پیوندند

« شاعر : نازک الملائکه »

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.