ولی ما، هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم .

تو به انتظار رسیدن من
من به انتظار رسیدن تو
ولی ما، هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم .
همیشه دستی هست که پیش از رسیدنمان‌

ما را نرسیده و کال بچیند !


"رضاکاظمی"

دروغ

دروغ دیواری است
که هر صبح آجرهایش را می‌چینی
بنّای بی‌حواس من !
در را فراموش کرده‌ای

آب تا گردنم بالا آمده
آجرها تا گردنم بالا آمده
آب تا لب‌هایم بالا آمده
آب بالا آمده ...
من اما نمی‌میرم

من ماهی می‌شوم


"گروس عبدالملکیان"


دوست داشتنت

دوست داشتنت
پیراهن نازکی ست
که آرام از روی بند
بر می‌دارم ..


" غلامرضا بروسان "

من قدیمی بودم..

من قدیمی بودم
پلی
با سی و سه چشمِ گریان
وقتی از من می‌گذشتی

قصری آتش گرفته
که ویرانی‌اش را تماشا کردی و رفتی

مقبره‌ی پادشاهان

که هُرم سینه‌ی برده‌ها هنوز
درونش زبانه می‌کشد

دیواری
چین‌خورده دور خودم
کناره جاده‌ی مفروش پروانه‌های مرده

افسوس !
حتی نسیم بال پروانه‌ای می‌توانست
به حالم بیاورد

من قدیمی بودم
تو فردا
از من که می‌گذری

از حالم چه می‌دانی ؟


شهاب مقربین

با هم نساختیم..

چه می‌شود کرد
دنیا همین خرابه بود
که به ما دادند
و ما به دست‌ خود خراب‌ترش کردیم
با هم نساختیم
هر یک خانه‌ای بنا کردیم
با دیوارها و دری
که پشت‌شان پنهان شدیم
و هرگاه دلتنگ می‌شدیم
در را باز می‌کردیم
به امید دیدار

با دیوارِ روبه‌رو


شهاب مقربین

با من قرار می‌گذاشتی

با من قرار می‌گذاشتی
و کنار دیگری
آرام
قرار می‌گرفتی
و برای من بی‌قراری می‌کردی
آخرش کدام بازیچه بودیم ؟

من یا او ؟


"امیدعبدی"

                 

قاب

نه خاکریز
نه تفنگ
نه ماشین جنگی
تنها عکس معشوقه‌ی سرباز آن سوی این مرز
درگیر
قاب شده در

مگسک


"آرش نصرت الهی"

                  

کسی هست..

کسی هست
مرا دریابد از تاریکی من ؟
کسی

مثل صدای آب، روشن !


"سیدعلی میرافضلی"

اما پرنده بسته اگر باشد

آری اگر
در، باز بود و
باز، پرنده
پس در، پرنده است.
و هم‌چنین اگر
در، بسته بود و
بسته، پرنده
پس باز در پرنده است.
اما دری که باز نباشد
دیگر نه در، که دیوار ...
اما پرنده بسته اگر باشد

دیگر پرنده نیست، که مردار ...


"قیصرامین پور"

ما کوچک شده ایم!!

دور دنیا که چرخیده باشی
باز هم دور خودت چرخیده‌ای
راه دوری نخواهی رفت
حتی در خواب‌های آب رفته‌ات
که تیک‌تاک بیداری
مدام تهدیدشان می‌کند .
می‌گویند دنیا کوچک شده ‌است
و استوا در آینده‌ای نزدیک
همسایه‌ی خون‌گرم‌ قطب خواهد‌شد .
نه همسفرِ خوش‌باور !
دنیا هرگز کوچک نمی‌شود
ما کوچک شده‌ایم .
آن‌قدر کوچک ،
که دیگر هیچ گم‌کرده‌ای نداریم .
دل‌خوش‌ایم که در نیمه‌ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده ‌است
و دربه‌در دنبالمان می‌گردد ‌
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما

به صدا در خواهد آورد ...  


"عباس صفاری"