رویاها

رویاها نیز پیر می شوند

اما کشان کشان و پیوسته

پیش می آیند

پا به پای من

که از دیرباز

دست در دستشان داشتم

 

از ما کدام یک پیش تر از پا خواهیم افتاد

رویاها

که سایه ام می انگارند؟

یا من

که واقعیتشان پنداشته ام؟


"شهاب مقربین"

چراکه عشق حرفی بیهوده نیست..

زیباترین حرف‌ات را بگو
شکنجه‌ی پنهانِ سکوت‌ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌ای بیهوده می‌خوانید.
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهوده‌گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست

خود همیشه است.


"احمدشاملو"

دوستت دارم..

دوستت دارم
و عشق تو از نامم می‌تراود
مثل شیره‌ی تک درختی مجروح

در حیاط زیارتگاهی .


شمس لنگرودی"

وقتی نیستی..

مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می‌دهی؟
می‌شود وقتی می‌نویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت می‌میرم.

وقتی نیستی
می‌خواهم بدانم چی پوشیده‌ای

و هزار چیز دیگر


عباس معروفی"

                               

من یک جاده ام..

من یک جاده‌ام
می‌آیم بی آن‌که بیایم
می‌رسم بی آن‌که رسیده باشم
به دوردست جاده نگاه می‌کنی

پیش پای توام


"شمس لنگرودی"

عکست را..

عکست را انداخته ای و رفته ای ،
من هیچ
گناه این دیوار چیست ؟ ...

 

" کامران رسول زاده "

به من آموخت..

به من آموخت
آن‌که خنجر در دست ندارد
هنوز به مدرسه نرفته‌ است ..
و آن‌که دروغ نمی‌گوید
لال به دنیا آمده‌ است ..
او زیاد درس خوانده‌ بود
و خوب حرف می‌زد ..

" مژگان عباسلو "

غیراز تو..

غیر از تو
ازین پنجره
همه چیز دیده می‌شود
یعنی از پنجره

هیچ چیز دیده نمی‌شود


"رسول یونان"

آرزوی محال یعنی این..

تا هیاهویِ ریل می‌آمد
می‌دویدم تو را نگه دارم
حال و روزم مگر چقدر ابریست
که پس از هر قطار میبارم

در تمام قطارها مردم
زندگی در خیال یعنی این
آخرین کوپه هم تو را کم داشت
آرزوی محال یعنی این ...

 

" علیرضا آذر "

آخرین عکس

یک ...
دو ...
و نرسیده به سه
تو شناور در نور سفید
و خیالت تخت
که آخرین عکس
و جان به لب رسیده‌ات را عکاس

یکجا گرفته و رفته ‌است ...


"عباس صفاری"