دوره‌ات کردند آدم‌ها و تنهاتر شدی

دوره‌ات کردند آدم‌ها و تنهاتر شدی

دوره‌ات کردند غم‌ها و شکیباتر شدی

یادگار‌ دوستان را دشمنان خط می‌زنند

تک‌درخت باغ! با اینهاست زیباتر شدی

شوکران گفتند در پیدا و در پنهان شراب

هرچه تهمت بیشتر خوردی مبرّاتر شدی

هرچه‌پیدا‌کردمت ای‌دوست! پنهان‌تر شدی

هرچه پنهان‌کردمت ای‌عشق! پیداتر شدی

امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است!

امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است!
بر زخمهای کهنه ی قلبم نمک زده است!

این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتک زده است

قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!

امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد
بر سفره ای که نان دعایش کپک زده است!

هرشب من -آن غریبه که باور نمی کند
نامرد روزگار، به او هم کلک زده است-

دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!


مژگان عباسلو

تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!

تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!
چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

تو را از دست ... ؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟
دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو


«تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم
به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!
مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو


شعر از: مژگان عباسلو

نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدان

نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدان
عاشق‌اش شدم…
از کجا باید می‌دانستم
مسافر است؟!


مژگان عباسلو

چرا بی‌قراری؟ چرا درهمی؟

چرا بی‌قراری؟ چرا درهمی؟
چرا داغ‌داری؟ خرابی؟ بمی؟!
مگر سرنوشت منی اینقدَر
غم‌انگیز و پیچیده و مبهمی؟
مرا دوست داری ولی تا کجا؟
مرا تا کجا “دوستت‌دارم‌”ی؟
نه با تو دلم خوش، نه بی تو دلم…
جهنم-بهشتی، نه! شادی-غمی
تو هم مثل باران که نفرین شده‌ست
بیایی زیادی، نیایی کمی
جهان، ابر خاموش و بی‌حاصلی‌ست
بگو باز باران! بگو نم‌نمی……


شعر از: مژگان عباسلو

دل به دریا زدنت گرچه تماشا دارد

دل به دریا زدنت گرچه تماشا دارد 

تو نباشی چه تماشا لب دریا دارد؟

بویی از پیرهنت نیز‌ به من بازنگشت 

این چه تقدیر غریبی‌ست زلیخا دارد؟

آب در دیده و آتش به دلم، غیر از من 

آنچه خوبان همه دارند که یکجا دارد؟

من تو را سیر ندیدم که گذشتی از من 

با نگاه تو نگاهم چه سخنها دارد

سیبِ از شاخه جدا گشته‌ی من! بعد از تو 

مرگ ‌بر‌ جاذبه‌ای باد که دنیا دارد


((مژگان عباسلو))

مثل گیسویی

مثل گیسویی
که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را
روزگاری عشق
ویران می‌کند...

مژگان‌عباسلو

باور کنید ما

باور کنید ما
انقدرها هم بدبخت نیستیم!
خیلی ها را می‌شناسم
که دنبال یک توپ می‌دوند
فقط برای اینکه
به آن لگد بزنند…

 

مژگان عباسلو

مهم نیست از کجا آمده‌ای

مهم نیست
از کجا آمده‌ای
یا به کجا می‌روی؛
من تو را
به هر جهت
دوست دارم.

 

مژگان عباسلو

من از تبار تیشه‌ام ، با من غمی هست

من از تبار تیشه‌ام ، با من غمی هست
در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست

بـر گیسوانـم  بـوسـه زد  روزی خداوند
در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست

وقتی مرا با خاک یکسان خواست، یعنی
در نقشــه‌ی جغرافیــای من بمی هست


سهــم من از شادی شبیه آفتـاب است
او هم نمی‌داند که حتا شبنمی هست!

جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین
آیا  در آن دنیـــا امید مرهمــی هست؟