اگر کسی عاشق باشد..

سالهاست
که از جزیره ای متروک
نامه ای را در بطری روانه آبهای عالم کرده ام
اگر کسی عاشق باشد
می تواند کلماتم را بخواند
به هر زبانی
در هر سرزمینی ...

گاهی فکر می کنم
کسی می آید
و با همان شیشه برایم شراب می آورد ...

{ عمران صلاحی }

زمان کند می گذرد بی تو..

نه نسیم می‌وزد
نه صدای آوازی می‌آید
و نه
در داستانی که می‌خوانم
قهرمان، کاری می‌کند
زمان
کند می‌گذرد بی‌تو
روغن کاری می‌خواهد

این چرخ قدیمی .


"رسول یونان"

دیگر نمی توانم کلاغ را به عقاب تشبیه کنم..

دیگر نمی‌توانم
کلاغ را
به عقاب تشبیه کنم
میوه را
به چراغی افسانه‌ای
چمدانت را بسته‌ای
و شاعری دیگر کار من نیست
پشت سرت
مثل آپارتمانی فرسوده
در خود فرو می‌ریزم
و ..

کوچه را زشت می‌کنم ..


رسول یونان

می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم

تو را نگاه می کنم

خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!

بیدار شو

با قلب و سر رنگین خود

بد‌شگونی شب را بگیر

تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود

زورق ها در آب های کم عمقند...

خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!

جهان این گونه آغاز می شود:

موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند

(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی

و خواب را فرا می خوانی)

بیدار شو تا از پی ات روان شوم

تنم بی تاب تعقیب توست!

می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم

از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب

می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم

 

"پل الوار"

خب آدمی ست دیگر

خب آدمی ست دیگر
دلش تنگ می‌شود
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده
الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی‌کنی

از همانجا که گم می ‌شوند
تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند

اما این تویی که توی آمدن یکی‌شان گیر می‌کنی و

وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...!

"مهسا ملک مرزبان"

نمی خواهم شاعرباشی،باران باش

باد که بیاید، باران که بیاید

تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن

خیس و خسته به خانه بیا

نمی‌خواهی شاعر باشی، باران باش !

همین برای هفت‌پشتِ روئیدنِ گل کافی است ،

چه سرخ ، چه سبز و چه غنچه !


سید علی صالحی

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود..

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

زنده‌یاد نجمه زارع

آفتاب از کجا درآمده است

آفتاب از کجا درآمده است ، اینکه حوا هوای آدم کرد ؟
با وجودت اتاق ِ سرد و عبوس ، کمی از سردی خودش کم کرد

لحظه های نبودنت به خدا ، بارها در خودم شکسته شدم
تا به کی توی خواب بایستی حضرت ماه مرا مجسم کرد ؟

عشق ، یک هدیه ی خدادادی است ؛ من کجا و حضور ِ ماه کجا ؟
کاش میشد برای ماه ِ دلت ، جای شایسته ای فراهم کرد

دل من مثل سیر و سرکه شده است ، نکند از کنار من بروی ؟
کاش میشد که در کنار تو باز ، چای پررنگ ِ عاشقی دم کرد

بعد ِ تو سهم سالنامه ی من ، روز و شب اشک ِ شعر خواهد شد
فصل پنجم تویی یقین دارم ، میشود رفع ِ غصه و غم کرد

قول دادی به حرمت دلمان ، زود برگردی و من این دفعه
قلب خود را به جای فرش حریر ، پیش پای تو پهن خواهم کرد

"امید صباغ نو"

تو نگاهی داری

تو
نگاهی داری
که به تنهایی
یک کوچه
تماشا دارد
"سهیل ملکی"