درست مثل من از عشق خود پشیمان بود

درست مثل من از عشق خود پشیمان بود
زنی که پشت بـهار دلش زمستان بود

زنی که شعر برایش کم است و می‌باید
برای لمس قدم‌های او خیابان بود

امید_صباغ_نو

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند

عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!

زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند
با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!

آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند

آیینه بانو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمام قرص ها جز تو ضرر دارند

آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی که بیمه های معتبر دارند

«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!

ترجیح دادم لحن پُرسوزم بفهماند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!


بهتر! فرشته نیستم، انسانِ بی بالم
چون ساده ترک ات می کنند آنان که پَر دارند

می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سرِ تو دست بردارند...


شعر از: امید صباغ نو

حیف! با اینکه دوستت دارم

‌حیف! با اینکه دوستت دارم
سهم دستانم از تو پرهیز است
قسمتم نیستی و این یعنی:
زندگی واقعا غم انگیز است...


امید_صباغ_نو

تو آدم نیستی!

‌تو آدم نیستی!
این را خدا
در گوش من گفته


ببین!
بیرون زده
از زیر چادر، بال پروازت ...

امید_صباغ_نو

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم

چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم

این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار

بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!

بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتاه شود در نظرم

بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!

پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!

بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!

کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم

من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام 

از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم


- امید صباغ نو

نیستی؛ ولی عزیز عشق تو همیشگی ست

نیستی؛ ولی عزیز عشق تو همیشگی ست

پس به احترام عشق، چند ثانیه سکوت...

.

.

"امید صباغ نو"

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود
احساس در "الهه ی نازِ بنان" نبود

بی شک اگر که خلق نمی شد "گناهِ عشق"
دیگر خدا به فکرِ "شبِ امتحان" نبود

بنشین رفیق! تا که کمی درد دل کنیم
اندازه ی تو هیچ کسی مهربان نبود

اینجا تمامِ حنجره ها لاف می زنند
هرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!

لیلا فقط به خاطرِ مجنون ستاره شد
زیرا شنیده ایم چنین و چنان نبود

حتی پرنده از بغلِ ما نمی گذشت
اغراقِ شاعرانه اگر بارِمان نبود

گشتم،نبود،نیست... تو هم بیشتر نگرد!
غیر از خودت که با غزلم همزبان نبود
دیشب دوباره -از تو چه پنهان- دلم گرفت
با اینکه پای هیچ زنی در میان نبود!

در استکان من غزلی تازه دم بریز

در استکان من غزلی تازه دم بریز

مُشتی زغال بر سرِ قلیان غم بریز

هِی پُک بزن به سردیِ لبهای خسته ام

از آتش دلت سرِ خاکسترم بریز 

گیراییِ نگاه تو در حدّ الکل است

در پیک چشم های تَرَم عشوه کم بریز

وقتی غرورِ مرد غزل توی دستِ توست

با این سلاح نظم جهان را به هم بریز

بانو! تبر به دست بگیر انقلاب کن

هرچه بت است بشکن و جایش صنم بریز

لطفاً اگر کلافه شدی از حضور من

بر استوای شرجیِ لبهات سم بریز...!


- امید صباغ نو