حیف! با اینکه دوستت دارم
سهمِ دستانم از تو پرهیز است
قسمتام نیستی و این یعنی:
زندگی، واقعا غم انگیز است...
"امید صباغ نو"
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
سرگرم خاطراتِ توام بعدِ رفتنت
بیتو بهار؛ مثل زمستان جهنّم است
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغِ محض
هر فصل سال؛ از تو چه پنهان؛ جهنّم است
امید_صباغ_نو
با خاطرههای تو
که سرسبزیِ محضی
هر روز برای منِ دیوانه
بهار است...
بیا که خارج ازین شعر عاشقی بکنیم
درون شعر فراز و نشیب ممنوع است...
امیدصباغ_نو
شرمندهایم؛ عاشق و دلداده نیستیم
باید قبول کرد که #آزاده نیستیم...
.
.
#امید_صباغ_نو