دانه می دهم

سید علی صالحی
دانه می دهم
گنجشک های صبحگاهی را
پشت پنجره ام
از خرده شعرهایی که شب
از دست های تو
می ریزد بر بی خوابی ها
و بالش لبریز از امیدم.

پناه بر عشق

پناه بر عشق
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم

#سیدعلی صالحی

خطی بنویس خبری برسان

اگر مرده ای، بیا و مرا ببر!
و اگر زنده ای هنوز،
لااقل خطی، خبری، خوابی،خیالی... بی انصاف!
خطی بنویس خبری برسان
سیدعلی صالحی

چه می شود اگر زندگی

چه می شود اگر زندگی
زندگی باشد
ما آسان باشیم
آسمان ، وسیع
آوازها ،‌عجیب
اصلا نگران نگفتن نباشیم

سیدعلی_صالحی

در حال حاضر این حرف آخر من است

در حال حاضر این حرف آخر من است
دیگر از کتابت و واژگان فخیم
فاصله گرفته ام
خسته ام کرده اند
این بزرگان چراغ و حماسه
می روند جایی دور
که از نزدیک ما سخن بگویند!
آخر این همه خالی
این همه دهان گشوده تا انتهای جهان
دست ها، دهان ها، نام و تاول و دشمنام
بستر و بوی نفت،
خیابان قدیمی جمشید
کبوتران سربریده و کنفرانس
اصلا همین رفتگر خسته


سیدعلی_صالحی

من از عطر آهسته هوا میفهمم
تو باید تازگی ها از اینجا گذشته باشی
گفتگوی مخفی ماه
و
پرده پوشی آب هم همین را میگویند
دیگر نیازی به دعای دریا نیست
گلدان ها را آب داده ام
ظرفها را شسته ام
خانه را رفت و رو کرده ام
دنیا خیلی خوب است
بیا
علامت خانه بودن من
همین پنجره رو به جنوب آفتاب است
تا تو نیایی
پرده را نخواهم کشید


سید علی صالحی

شاهد بوده‌ای :

شاهد بوده‌ای :
لحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را ؟
و آبی که پیش از آن
چه حریصانه و ابلهانه، می‌نوشد پرنده ؟
تو، آن لحظه ای !
تو، آن تیغی !
تو، آن آبی !

من !
من ، آن پرنده بودم ...

سید علی صالحی

من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،

من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،
آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟

سیدعلی_صالحی

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن

چترت را کنار ایستگاهی

در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی خواهم شاعر باشی ،
باران باش
همین برای هفت پشت
روییدن گل کافیست
چه سرخ
چه سبز
چه غنچه...


#سیدعلی_صالحی

فراموشی نعمت بزرگی بود

‌فراموشی
نعمت بزرگی بود
که به لطف چشمانت
من از آن بی‌نصیب ماندم....!


علی سید صالحی