زنان
خدایانی زیبا و زیرک اند
در بهشتِ هر زَنی
جهنمی هست
که روحت را به آتش میکشد
با این حال
اگر قرار است
عمرت دو روز باشد
بگذار در دستان
هوس آلود زنی باشد
که زندگی را
همان طور که هست عرضه میکند
عشق و ناکامی با هم
این یعنی تمام زندگی
نیکی فیروزکوهی
آنهایی که ما را ترک می کنند
از خودشان جنازهای باقی میگذارند
به نام خاطره
جنازهای که نه میشود دفنش کرد
نه فراموش
از آن پس چنان بردبارانه خاطرهها را بر شانه هامان حمل میکنیم
انگار خودمان پیش از آنها مرده بودیم
همین است که میگویم برای آمدنها و رفتنها مرزی بگذار
مگذار دیر بفهمی که بین مرگ و نابودی
فاصله ایست
به اندازه ی نبودنِ کسی که عزیز میداشتی
نیکی_فیروزکوهی
برای هر زنى
باید
قلبی بزرگ
در اتاقی کوچک بتپد
بی تاب
بی مرز
بی هیچ هراسی...
نیکی_فیروزکوهی
هیچکس مجبور به تحمل کردن دیگری نیست .
همه ما حق انتخاب داریم .
حالا اگر بدلایلی انتخاب ما تحمل کردن باشد ،
به خاطر احترام به خود و تصمیمی که گرفته ایم
نباید منتی بر سر کسی بگذاریم.
برای اینکه دچار عذاب مضاعف نشویم ،
قهرمان اشتباهات خودمان که میتوانیم باشیم.
نمی توانیم ؟؟؟
در سینه هامان
نه عشق مرده بود
نه آرزوی پرواز
نه طپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب
در سینه هامان
یک پرنده
در هوای جنون جان داده بود
یک پرنده
که آواز را
به پنجه های پلنگ درونش باخته بود
یک پرنده
که در مجمر پر آشوب روزگار
بی تابانه
تاخته بود
یک پرنده
که بی هیچ جراحتى
جان داده بود...
برای هر زنی
باید قلبی بزرگ
در اتاقی کوچک بتپد،
بی تاب...
بی مرز...
بی هیچ هراسی...
یڪ روز صبح بیدار میشوے ،
و حس مے ڪنی چقدر دوستش دارے
و خدا از خیلی دورترها ،
دلش براے جاےِ خالےِ ڪسی ڪـہ دیگر نیست
مےگیرد ...
" نیڪے فیروز ڪوهے "
می توانستم گیلاسم را تا نیمه از شرابِ کهنه پر کنم
می توانستم یکی از آن آهنگهای قدیمی را بگذارم
و آرام آرام خمارِ نوستالژی روزگارِ خوب شوم
می توانستم پا برهنه
کوچههای باریکِ باغ را بدوم
می توانستم دامنم را پر از شکوفههای یاس کنم
و مست شوم ...
مستِ مستِ مست
اما پشتِ این پنجره، رو به دریا نشستم
و برای تو شعر نوشتم
مست شدم ...
مستِ مستِ مست
"نیکی فیروزکوهی"