به خاطر بسپار زبانِ عشق

به خاطر بسپار زبانِ عشق
بسیار گسترده است و متفاوت
گاهی‌ تپش قلب
گاهی‌ سرخی گونه
گاهی‌ مهربانی و ملاطفت
گاهی‌ صبوری و گذشت
کافیست بدانی هر کسی‌
با چه زبانی از عشق سخن می‌‌گوید

نیکی‌ فیروزکوهی

نگاهت شهری باشد جنگ زده

نگاهت....

شهری باشد جنگ زده

که تنها یک‌نفر آبادش می‌‌کند

.... عشق

"نیکی فیروزکوهی"

من بارها دوستت داشتم،

من بارها دوستت داشتم،

بارها از نو عاشقت شدم،

بارها تو را خواستم

از خدای خودم،

از آسمان این شهر،

از هر کسی که ممکن بود گمشده باشد،

از هر کسی که ممکن بود گم کرده ای داشته باشد.

 اگر فردا بیایی،

با آدمی چنان سرشار از عشق

که از شوق آغوشی که نیست،

چنین دیوانه وار می نویسد،

چه خواهی کرد؟

 با غریقی که چشمانش پر از جای خالی توست،

چه خواهی کرد؟

اگر فردا بیایی،

با خودم،

با خدایی که بارها و بارها راندمش،

چه خواهی کرد؟

"نیکی فیروزکوهی"

همیشه گفته ام

همیشه گفته ام

چه فرق میکند چقدر فاصله ، وقتی رفته باشی ....

همیشه گفته ای

رفتن همانقدر دلشوره دارد که ماندن

همیشه گفته ام

هیچکس برای هیچکس نبود

همیشه گفته ای

هیچکس برایِ هیچکس نماند

ما هم ....


"نیکی فیروزکوهی"

با غروب‌های غمگینی که دارم

با غروب‌های غمگینی که دارم
با آسمان نیمه ابری چشمانم
با ایمان معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره
با شوقی که بدون تو ، از روزگارم پر می‌‌کشد
بگو
فرزند کدامین فصل باشم
که پاییز را به یادت نیاورم
و رنجِ مبهم برگ ریزان را ؟!


" نیکی‌ فیروزکوهی "