گفتم مرو بمان باز هم نوید جانت بشوم

گفتم مرو  بمان باز هم نوید جانت بشوم
دردت را بگیرم وخودم فدای نامت بشوم
گفتم که مرو قصه فرسودگی مرا تو ببین
لحظه ای هم بمان که صدای فامت بشوم
گفتم که مروعطر تورا بجان و دل زده ام
ازتو پرسیدم که بمان رفیق جامت بشوم
گفتم که مرو قلبم نثارتو شد که ندانستی
من غریبم نخواستی صفای شامت بشوم
گفتم که مروسپیده سخت است این قرار
بروز مردنم چگونه چشم  انتظارت بشوم
گفتم که مرو توبمان رفیق این راهم باش
راهی که هرگز خطر ندارد  غلامت  بشوم
گفتم که مرو صادقی هستم ز محرم راز
رازی هستم که منهم برادرجوانت بشوم
گفتم که مروجعفری هم چو مولوی گشته
شمسم برفتی وگریه های پردوامت بشوم


علی جعفری

اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید

اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید
بشور عاشقی بیا تورا هم به  ناب خواهم  دید
ببوسم ازکف پایت سزاست که مجنون هستم
نترس تو  زجرم مده منم به شاب خواهم دید
اگر تو نیایی سوختنم  سزاست به آتش عشق
ببین گناه نکرده‌ ام بسوزان به باب خواهم دید
صدای عشق است سپیده چو بشنوی باقیست
بدشت لاله ها روم تو راهم به تاب خواهم دید
بدانکه سوختنم خطا نیست گرم به سازش تو
بخواب نرفته بیا  تو راهم به جاب خواهم دید
صدای سپیده کرده ام بیا به سوی عالم  عشق
بیاد جعفری ببین تو را هم به فاب خواهم دید

علی جعفری

هیچ دردی بد تر ازآن نیست آشنا تورا به خاک کند

هیچ دردی بد تر ازآن نیست آشنا تورا به خاک کند
حتی به هیچ پشیزی نداند و تو را هم به لاک کند
آمد به خاک کرد و مرا رفت چو شبنم  به روی گل
پروانه ای به گریه شدش که گل را هم به ناک کند
سوگند خورده بودم که جان و دل هم برای اوست
او رفت و  سوگند  خورده ها  را هم  به  چاک  کند
فرهاد اسیر کوه شد و مجنون هم  به  سیر  دشت
لیلا  قسم خورده است که مجنون را به خاک کند
من درد عشق  کشیده ام  سپیده بخوان رواست
عاشق همیشه پاک است که معشوق  را ملاک کند
با جعفری حدیث عشق را نوشته اند با صفاست
در قعر چاه افتاده‌ است که با اسمت روناک کند

علی جعفری

وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند

وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند
آهسته پیکی میدهند غرق شرابم میکنند
دریای طوفان میشوم در ساحل اندیشه ها
هر دم به آغوشم کشی بار گناهم میکنند
آهسته گر بوسم تو را نقل کلامت میشوم
پیوسته گر بوسم تو را مردم نگاهم میکنند
دردی فروان دیده ام شبهای باران دیده ام
دیوانه رویت شدم در قیل و قالم میکنند
در بازی شطرنجم و اسب نگون بال توام
رخ میکشی برروی من فکرو خیالم میکنند
آخر پشیمان میشوی از دوری دیدار عشق
من عاشقت هستم بیاشرح وصالم میکنند
ای تورک زیبا روی من آخر بنامت میشوم
صد سال دیگر زنده ام باتو نکاحم میکنند
مجنون صحرامیشوم آهسته پیدا میشوم
میمیرم از درد فراق از غصه خالم میکنند
ایجعفری از گل بگوخوابیده در کنج دلت
زیبا تصور میکنی هر لحظه لالم میکنند


علی جعفری

ماهم چه شد بگو که وارد هلال شد

ماهم چه شد بگو که وارد هلال شد
دستور رسیده که سپیده به قال شد
در وادی عشق هستم و فرمان رسید
یاری که برفته است و وارد حال شد
رنجی کشیده است و ازحالش با خبر
زجری کشیده ام که وارد سال شد
ایکاش دوباره ببینمش جان میدهم
پیوند قلب او شوم و جانم بحال شد
من باز کرده ام آغوش جان از اوست
او درمن هست و من در او نوال شد
روحش برای من است و جسمش دگر
با روح او زندگی کنم و مارا خصال شد
مجنون که می‌نوشت روی دشت ریگ

آن نامه چیست که عشقش زوال شد
من هم شدم چو مجنون از این دیار
ای یار من کجایی جعفری بچال شد

علی جعفری

بهتر است نام خودم را به کسی ننویسم

بهتر است نام خودم را به کسی ننویسم
بوسه از صورت و از غنچه  لبی  ننویسم
بهتراست خاک شوم دل ندهم بهر کسی
در فراق از عطش خسته  شبی ننویسم
بهتر است مور شوم و راه سلیمان  گیرم
لشگر از حور و ملک بر  هوسی  ننویسم
بهتر است  لال شوم  زخم  زبان ام نزنند
ساده باشم تو بدان شرح نسی ننویسم
جای من در برهوت است و بیابان و عدم
در کویر از خس و  خاشاک بسی ننویسم
بهتر است پر بزنم همچو عقاب از سر بام
چون روم بر سر قاف از جرسی ننویسم
بهتر است خوار شوم  در حرم کوی نگار
جز خدا بهر  کس از  هر نفسی ننویسم
جعفری توبه نکن  در ره عشق از همزات
بهتراست ماه شوم وازماه کسی ننویسم


علی جعفری

دیدم که تو در خانه ای و لبخند میزنی

دیدم که تو در خانه ای و لبخند میزنی
چیدم ز بوسه ای از لبت ترفند میزنی
شب را سحر کردم و از بوی عطر تنت
آنجاست که بر ترانه ها نخ بند میزنی
تنها شدم بدان تنها تر از خوف شب
ویرانه جای من نیست که آوند میزنی
یوسف ندیده ای که نارنج ها چه کرد
دستان بریده ات را ببین در قند میزنی
دیشب به رود نیل رفتم و من شنا کنم
دیدم فرشته ای را که تو سر بند میزنی
از حسرت روی تو بدان خاک خورده ام
من در فراق تو سوختم و در زند میزنی
برگ است غذای من و ابریشم ات شدم
من در پیله ماندم و تو هم کند میزنی
تنها امیدم خداست که در شهر زندگی
سر میکشم به شهری که تو ترفند میزنی
روحی که ز آغوش تو پرواز کرد و رفت
افسانه اش تو بودی و مرا چند میزنی
ای جعفری خموش که رویای تو گل دهد
گلهای گلستان را چیده ای در ژند میزنی


علی جعفری

عشق اول

عشق اول را برایم نقطه ها همساز گشت
عشق اول را بعالم نطفه ها دمساز گشت
عشق اول می‌برد جان را درون سینه ها
عشق اول روح را با سینه ها پرداز گشت
عشق اول در وجوم سازه ها را شور شد
عشق اول جور شد با آسمان همراز گشت
عشق اول تارو پودم میشود درجان و دل
عشق اول چون نباشد گریه ها آغاز گشت
عشق اول پاک باشد حضرت معصومه ها
عشق اول کور بودم ،دیده هایم باز گشت
عشق اول را عبادت گر کنم منفور نیست
عشق اول منزلت دارد به پایش ناز گشت
عشق اول عاشقم کرد رفتو با اندیشه ها
عشق اول سوختم من آتشم اعجاز گشت
عشق اول موج دریا را وجود آورده است
عشق اول پربها شد با صدف پرداز گشت
عشق اول با قلم هم سوی شعرم میشود
عشق اول نور شد با شعر من ممتاز گشت
عشق اول می کنم جان را فدایش بشنود
عشق اول مرغ زیباشد به غم پرواز گشت
عشق اول خاک پایت میشود مجنون بدان
عشق اول جعفری ها در فراقش زار گشت
عشق اول همچو شیرین درپس نو پرده ها
عشق اول کوه را با تیشه ها یش راز گشت
عشق اول با سپیده جوشش افسانه هاست
عشق اول درمزارم روضه هایش ساز گشت

علی جعفری

پادشاهی کن تو ما را اهل عالم خام شد

پادشاهی کن تو ما را اهل عالم خام شد
کینه هابا عقده ها در جهل عالم دام شد
سگ وفا دارد ز انسان لایق اهل زمین
میکشد انسان ز انسان بر در فرجام شد
ملک و هستی را ندادیم بر دغی لا کتاب
من کتابی داده بودم آیه ها اعدام شد
بر سر خورد و خوراکت لانه کردی از جفا
کشتی اطفال خدا را خانه ها بر بام شد
کار تو ننگیست بر این عالم هستی بدان
حیف انسان بر جهانم اشرف بد نام شد
می‌کشی آنجا ببین تو کودکان خانه را
بمب و موشک میپرانی زندگی ناکام شد
منتظر ماندم ببینم عدل عالم درکجاست
کو امام و کو پیامبر عقل عالم خام شد
جعفری با درد عشقش زندگانی میکند
میکند نفرین جفا را سرنوشتش دام شد

علی جعفری

شدم علیل و ناتوان از عشق و نگاهت مجنون

شدم علیل و ناتوان از عشق و نگاهت مجنون
قسم به شکل جهان به شکل  جوانت  مجنون
به رسم پابوس تو من اگر دوباره زنده شوم
کشم بسینه ببوسم از لب و دهانت مجنون
تو  گریه مکن فدای تو بهشت و برزخم باشد
چه ها کشیده ای بگو‌ بسینه کشانمت مجنون
دلم چه کرده ای بمان آسوده بگویمت اکنون
سخن به سخره مگو بدان بخوانمت مجنون
فدای تو شوم این روح خسته در عالم عشق
به بیابان گذر کرده ام بخوان بنالمت مجنون
بمان که دلم مریض شده از آن روی زیبایت
مرو عزیز منی کنون به دل نشانمت مجنون
قسم بجعفریت ما را بگیر و مرحمتی میکن
سپیده خسته شده ، به عشق نهانت مجنون

علی جعفری