فرسوده باد همیشه برو بیای حسود

فرسوده باد همیشه برو بیای حسود
ترکیب شده با حسد روشنای حسود
آینه ای که کدر مانده در گوشه دلش
قلبیست چو سنگ در کهربای حسود
گرخوبی اش کنی و محبت راچه سود
فانیست همیشه اندیشه های حسود
با سودعشق و محبت هم آره نیست
شر است همیشه کلیشه های حسود
یابی محبتی اگر ز روی  او  به سام

زهری ایست مستدام توتیای  حسود
دوری بکن  مرو تو  پیش این کسان
ظاهر ملک شد و باطن خلای حسود
ایجعفری همیشه خوبیت بر قرار باد
آنیست که شد خجل گونیای حسود

علی جعفری

خورشید را داده ام به قرص قمر مپرس

خورشید را داده ام به  قرص قمر مپرس
عمرم هدر برفته است تو هم دگر مپرس
قانون عشق را هم صفا  نکردیم  بخوان
ماندیم در جریده ها که داد سحر مپرس
رویای تو کرده بودم که آتشت بسوخت
خرمن چ سهل است ودنیای دگر مپرس
شیرین تر از شیرینی و فرهاد تر از فرهاد
فرهاد بمرده است و از کوه و کمر مپرس
تلمیذ عشق کردی و تعلیم عشق میدهی
ای جعفری کجا شدی از خیر و شر مپرس
صادق به عشق تو بودم ای سپیده گلم
سودای تو کرده ایم ای خیر سر مپرس
پاداش صبر من است، شعر وشاعریست
برخیز و بیا تو هم از می و ساغر مپرس


علی جعفری

دادم که برایم تو گل یاس بتراشی

دادم که برایم تو گل یاس بتراشی
در قلب من از آینه اجلاس بتراشی
رنگین تر از آن گوهر الماس ندیدم
همسنگ من ازجوهر اخلاس بتراشی
شیرین ترین جان منی میل عسل کن
زنبور توام هر دفعه احساس بتراشی
یاقوت تو ازخلقت شر نیست عزیزم
از پیکر من شب شبه الماس بتراشی
درسایه عشق رنگ تو زیباست عزیزم
بر رنگ تن ات پارچه‌ کرباس بتراشی
در دایره چشم تو هم قافیه هستم
زیباست که ازشعر وغزل ناس تراشی
با جعفری از تشنه ترین خاک بگویید
زمزم‌که بجوشید هم اجناس بتراشی

علی جعفری

رفته ام تا که به آسوده ترین کارشوی

رفته ام تا که به آسوده ترین کارشوی
بشکن این قلب مرا طالب دیدار شوی
می روم خواب تو را از سر اخگر گیرم
من به رامت شده ام سایه افکار شوی
خاطرات تو بدان آینه بر جانم گشت
گر بر قصی صنما چهره هوشیار شوی

وادی شعر و غزل وادی الافان نیست
ورنه هر شعر غزل طالب گفتار شوی
من جفا دیدم از آن غیر کسان میدانی
در ره عشق شدی صاحب کردار شوی
پیکر از کوه بتراشم که تو را پس گیرم
دشمنت را بشناسم تابه کی خار شوی
آمدی تا که هوا دار تو باشم سر عشق
از بر عشق تو هم صاحب پندار شوی
جعفری یاد تو در سفره احسان بشود
از سپیده چه خبر هر دفعه بیمار شوی

علی جعفری

من تشنه دیدار تو بودم جانم بخواب گشت

ای کاش نمی آمدی سپیده جانم مذاب گشت
ای کاش نمی‌دانستی هر چه بود برآب گشت
کردی تفحص از حال من و تو گریان شدی؟
ای کاش نمی آمدی که روزگارم بر آب گشت
حرف های تو زهر ایست که نیشم زد بخوان
بشکن دلی که شکستی عشقش سراب گشت
از ذره محبتی که تو کرده ای خاک بر سرم
من تشنه دیدار تو بودم جانم بخواب گشت
آری درست گفته ای که عشقی یست بی هدف
عشقیست یکطرفه هر چه بودش عذاب گشت
گفتی مگو شعری به من و گفتم به روی چشم
من خودسپیده ای دارم واز توهم بناب گشت
ای جعفری فراموشش کن و شعر مگوی به کس
حذفش کن از خاطره ها که اهل جواب گشت

علی جعفری

چرخه را دادم گرفتم طوطیای زندگی

چرخه را دادم گرفتم طوطیای زندگی
من که خاموشم بدان با اولیای زندگی
گوهر از دریا گرفتم تا بدانی عاشقم
هدیه ام را داده باشم در بقای زندگی
رفته از چرخ زمان عمرم چو خست
منکه دیوانه شدم در پوریای زندگی
رنگ لبهای تواز یاقوت احمر منسجم
بوسه ازروی توشد دردو بلای زندگی
آمدی تامن ببینم جان دهم در راه تو
من غلام درگهت هستم صفای زندگی
ماه شهریوربرفت و مهر مارا کن خبر
منتظرهستم به آبان ای شفای زندگی
با وضوحی آشکارا پاره کن جان مرا
من که پیوند توام در روشنای زندگی
رفته ای اما سپیده کن خبرمارا مدام
جعفری پژمرده شد ای باوفای زندگی


علی جعفری

من خریدار توام شهره ی بازار شدم

من خریدار توام شهره ی بازار شدم
دل مرنجان تو بیا معنی گفتار شدم
عاشقت بودم و چون دام بلا افتادم
کن خلاصم تو بیا تازه گرفتار شدم
بوسه ازلعل لبت کرده حرامم ساقی
گرحلالم بکنی ساقی هوشیار شدم
من به تاریکی شب رازونیازی کردم
تا دم صبح شفق وارد کردار شدم
عارفی گفت مرو راه ندامت بینی
گفتمش واله آن لحظه دیدار شدم
کرده مدهوش مرامعرفت کردارش
میدهم جان برایش که بیمار شدم
جعفری باغم دوری چه کنددرکارش
با سپیده بروم یا نروم خوار شدم

علی جعفری

چشمان مستت را بده دلی راتباه کن

چشمان مستت را بده دلی راتباه کن
سر زد سپیده وانگهی توهم پگاه کن
من خود خطا کردم و رفیقم تو باش
یک بوسه از لب و دندان را گناه کن
فرق ایست میان منو این روزگار دهر
بگذار آسوده باشم و خود را به راه کن
خورشیدتو باشی و ماه هم غلام گشت
یوسف بچاه شد و نگاهی به جاه کن
پاداش گرفته ای تو هم از خالق جهان
هر دم ستاره ای را ببین و به چاه کن
معصوم تویی و مقصود از این نشان
معصومه ای باش و بیا شرح ماه کن
ازسایه ها گذشتم و هم سایه ها شدم
عمرت تباه جعفری همسایه را نگاه کن


علی جعفری

گفتی که بیا عاشقت هستم به کار عشق

گفتی که بیا عاشقت هستم  به کار عشق
گفتم که بیا مانده ام شبی به بار عشق
گفتی که بیا درهم و دینار هم شویم
گفتم که بیا شدم همیشه گرفتار عشق
گفتی که بیا از این غافله ها با هم رویم
گفتم که بیا همی شدم  توبه کار عشق
گفتی که بیا عاشقت شوم و همیشه بمان
گفتم چشمم به در هست و دیوار عشق
گفتی مریض هستم و شفایم چه میشود
گفتم دعایت میکنم شده ام به بار عشق
گفتی که بیا نجاتم بده ز دست ظالمان
گفتم که بیا میرسم ازیمین و یسارعشق
گفتی که بیا عذابم داده اند به حدخون
گفتم که بیا من هم شده ام فداکار عشق
گفتی که امانتی شده ایم بدست دیگران
گفتم بمان امانتی ایست وفا دار عشق
گفتی که دلم آگاه شده به گریه های تو
گفتم که گریه میکنم همیشه به نارعشق
گفتی که مزاح مگوکرا به خواب دیده ام
گفتم که بخواب ای همسرخواب دارعشق
گفتی که بیامرده است مجنون شنیده ای
گفتم که بیا نمرده است او وفادار عشق
گفتی که بیا جعفری فدای گریه های تو
گفتم که بیافدای تومیشوم شاهکارعشق
گفتی‌ که بیا مجنون تویی سپیده کیست ؟
گفتم که بیا فدایش شده ام به دار عشق


علی جعفری

ما که آموخته ایم پر به تو پرواز کنیم

ما که آموخته ایم پر به تو  پرواز کنیم
هم  ردیف تو شویم قافیه  پرداز کنیم
سر به کوی حرم عشق  شتابان  بشویم
گه به افلاک رویم و دل خود باز  کنیم
روی حسرت بزداییم که ماهم صله ایم
از محبت چه شود رقص دل آغاز کنیم
پادشاهی که تو باشی به سرت تاج گهر
هم چو بلقیس تو بیا کنگره پرداز کنیم
شهر عشقی که سلیمان زده  بر پایه دل
از  طلا  سکه زنیم و به دل اعجاز کنیم
وقت آن  شد که کنم دولت دل را خبری
ملت  عشق  تو بگو  تن تنه  طناز کنیم
منکه با حوری جنت چه صنم دارم لیک
ای سپیده تو بخوان دل دله همراز کنیم
جعفری نغمه داود خوش است  آوازش
لحن قرآن توبدان قصه به هم ساز کنیم

علی جعفری