فهمیده‌ای که فهمیده‌ام شیوا ترین هستی

فهمیده‌ای که فهمیده‌ام شیوا ترین هستی
غمدیده ای که غمدیده ام پیراترین هستی

سلطان عشقی و ای محبت بیش از حددم
قربان توهستم که تو هم زیباترین هستی

من آفریده ام که نقش تو را به شعر وادب
ای با ادبترین بیا که تو با ادبترین هستی

از ماه هم خبر داری که عاشقت شده است
خورشید شده ای تو گویا رویاترین هستی

از دهر هم گذشتیم و رفتیم به عالم عشق
لیلی را بدیدم که تو هم دارا ترین هستی

پرواز نکرده بودم که تو هم پرو بالم دادی
همراز توبودم که توهم همراز ترین هستی

پایان کار را توببین که مجنون بمردو رفت
دمسازتوهستم سپیده که آوا ترین هستی

علی جعفری

گر نیایی بزم ما ،من دل به دریا میزنم

گر نیایی بزم ما ،من دل به دریا میزنم
از فراقت میگذرم سر به صحرا میزنم

گر ندی بوسه زگونه  برلبانت  میزنم
موج  دریا میشوم بر سنگ خارا میزنم

با غزل میخوانمت دوری مکن از بزم ما
گرتو بمانی دربرم  سر به  دریا میزنم

باده از خمری بده تا نوشی برجانم زنم
غصه ها دارم فراوان با تو نجوا میزنم

درآسمان وشهر عشقم پرده ای زیبا میزنم
حجاب دارت میشوم ،عشق را رنگین میزنم

منتظر ماندم ببینم روی عشق تاسپیده
گفته ها دارم برایت سر به شیدا  میزنم

با طلسم از کائنات اندیشه ها دارم بدان
در طلسم افتاده ام نقش تو را فریادمیزنم

خاک پایت میشوم خرده مگیرای نازنین
ترک ماکردی ورفتی ،بمان حرف از ثریا میزنم

جعفری با شهریار شهر عشق  سودا بکن
مأمنی داری بدان حرف از تماشا  میزنم


علی جعفری

دیدی که نشسته بودم ولحظه دیدار شکست

دیدی که نشسته بودم ولحظه دیدار شکست
قلبم تهی گشت وگویا صفحه گیتار  شکست

باز هم خوانده بودی از اشعار جعفری بعشق
درعشقی که سوخته ام هرچه گفتار شکست

من در آرزوی دیدار تو بودم ودر شهر بهشت
هدیه ای آورده بودم وصحنه تکرار  شکست

دیدی که عاشقت بودم ودیدارتو همرام بود
آهسته آمدی و رفتی هرچه انتظار شکست

آهی به دل داشتی و نانی هم به دست خود
ازراه رفتنت فهمیدم که هرچه پندار شکست

دیوانه بودی ای جعفری که دیوانه تر شدی
لیلی برفت هر چه داشتی  نمودار  شکست


علی جعفری

خواستم بگویم دوستت دارم کهکشان گریست

خواستم بگویم دوستت دارم کهکشان گریست
از حال و اقبال من هم ببین که آسمان گریست
خواستم بگویم مال تو هستم و در چشم سال
سالها انتظار کشیدم و دیدمت جانمان گریست

خواستم بگویم که زجری کشیده ام تو مپرس
هستم در دست دیو و دد هم ساربان گریست
خواستم بگویم عاشقت هستم و هنوزم بدان
دستم بسوختی و قهر کردی حالمان گریست

خواستم بگویم که مرو صبر و قرارم تو هستی
صبر و قرارم تو بودی و بخوان کاروان گریست
دردیست که جعفری هم کشیده بجان و دلش
لیلی بمرد و مجنون هم کنارش آرمان گریست


علی جعفری

قرار دل ربودی و این همه قیل و قال نبود

قرار دل ربودی و این همه قیل و قال نبود
چه کرده ای تو بیا دل هست و مجال نبود

فدای تو هستم و چشم سیاه نرگس باغ
شکوفه کرده ام و بچین اینهمه خیال نبود

جمال عشقی و تو درون جان و دلم گشتی
به ابروی خمیده شکستگی اینهمه دال نبود

فرشته ای که نسیب دیگران هم تو شدی
ندیده ام ماه رخت را این همه چال نبود

سحر ببانگ بلبل مستی که نغمه سر میداد
هدر ببانگ اذانی که در آن شور و حال نبود

من از جمالی که دیده بودم سیر نشدم
سپیده را بیاورید که این همه جمال نبود

نشسته بودم که تو آیی و هدیه ای بدهم
بسوز سرما نشسته‌ام در تو هم خیال نبود


نیامدی و شبی را هم به یاد تو سر کردم
به شکوه فتادم و که عشقت را مثال نبود

ز قول خود وفا نکردی و شدی تو شرمنده
بجعفری بگوکه درهدف اینهمه سوال نبود

علی جعفری

بی کس ترین عالم منم قسم به جان عشق

بی کس ترین عالم منم قسم به جان عشق
دیگر مپرس تو حال مرا به  دوستان عشق

خوش آمدی سپیده  تو به بزم  عاشقانه ام
مجنون هم  شده بودم گهی به آرمان عشق

دردم نهفته گشت  و اما کسی خبر نداشت
با من چه کردی شده ام  نامه خوان عشق

ساقی بیار باده ای را که  مستم کند همی
رقصی کنم از شور تو  من عارفان عشق

خوابم  ربود و تو را هم به خواب  دیده ام
اکنون تو مال منی شده ای خانمان عشق

عزلت  گزیده ای  و  قهرت  کمالی  نداشت
فرسوده  شد از قهر تو این کهکشان  عشق

تاریخ گواه هست  که تو هم گریه  کرده ای
از دوری جعفری شده ای نوحه خوان عشق

ثبت است جریده های مجنون به ریگ دشت
آنجا که نوشته بودند لیلی ایست توان عشق


علی جعفری

دستم بگیر و بیا بامن به فسانه ها برویم

دستم بگیر و بیا بامن به فسانه ها برویم
من عاشق تو هستم و به بهانه ها برویم
رودی که می‌رود به سوی اطلس عاشقی
رودی شویم و بیا بکوی جوانه ها برویم
سازی بنواز که در آن محبت جهان باشد
با آهنگ دستان تو هم به ترانه ها برویم
من در خلع زمان تهی گشته ام تو بدان
با تو که هستم کمی به رسانه ها برویم
از لابه لای تاریخ آهسته میروم با نامت

بیابنشین کنار من که به خامه ها برویم
ازجعفری خواستیم که سپیده هم برسد
فرشته ای بشودبه سوی کرانه ها برویم

علی جعفری

سخن از عشق بگویید دلا به آسان برقصید

سخن از عشق بگویید دلا به آسان برقصید
به من از عشق بگویید دلا به آبان  برقصید

فلک از گردش این دوران هم به عشق بگو
سپیده را هم خبر کنید و به باران بر قصید

نوید است آنچه را که نوشتیم حکایت  دل
سعید است قامت عشق به خاقان برقصید

پریده ام ازا فقی که باهل زمین هم برسم
کلیدعشق راهم بدهم که به عریان برقصید

نرسیده ام به آرزوی که در خیال خامم  بود
چنان از شیر بریدند که به عصیان  برقصید

هنوز درعالم خاک هستم و سپیده  نرفته ام
برآن جریده نوشته ایم که به عرفان برقصید

رسیده ای به عشقی که جعفری به کائنات دل
گذر مکن به آن شهری که به سلطان  برقصید


علی جعفری

سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود

سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود
درد است پرداختن به غیر کس و بی قرار خود

سخت است مریض باشی و حالت به کس نگی
آنجاست که روز میشارم و ببینم آن سوار خود

سخت است ترک جان کردن و چشمی به راه یار
مجنونی که رفته به صحرا و لیلیست جوار خود

سخت است تار باشی و گیتار دلت هم بشکنند
خواهی چگونه دید با آن همه سیم و تار خود

سخت است سپیده از یاد بردن لحظه ها عشق
فرهاد نبوده ای و ندیده ای کوه را هم مزار خود

سخت است بوییدن گلی را که در غنچه هست
یادی کنم از باز شدن شکوفه های بیشمار خود

سخت است فراموش کنی که جعفریت کجاست
خواندی اشعار او رادانستی که شدغمگسار خود


علی جعفری

زلف گیسوی تو درحلقه گیتار خوش است

زلف گیسوی تو درحلقه گیتار خوش است
چهره خوب تو درلحظه دیدار خوش است
تار گیسوی تو درعشق عجین است بخوان
کن عیان زلف گلت رویت هشیارخوشست

آنقدر سخت مکن دین خودت را به ثمر
شانه بردار و بیا گردش هربار خوش است
هر چه گفتند تو بدان امر عبث می باشد
عاشقی باش و بیا ظرف نمودار خوشست

هرچه خواندم زحدیثی همه در مغلطه بود
امر قرآن در اینست که پدیدار خوش است
جعفری درد حجاب است خرافات و بخوان
پوشش هرصنمی درصف پندارخوش است

علی جعفری